زهیر بن قین
زهیر بن قین رایگان
🔴 همسر زهیر با ناراحتی🤯 به او گفت: زهیر، نوه رسول خدا(ص) از تو دعوت کرده است که با نزدش بروی و تو میگویی نه...
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
یکی بود یکی نبود ،غیر از خدا هیچکس نبود.
سالیان سال پیش ،در هزار و چهارصد سال قبل ،توی شهر کوفه مردی زندگی میکرد به نام زهیربن قین.
زهیر از اون کسانی بود که هیچ میونهای با اهل بیت نداشت؛ اصال اهل بیت رو دوست و حتی قبولشون
نداشت.
زهیر اعتقاد داشت امام علی (ع) ،عثمان ،خلیفهی سوم رو کشته ،برای همین هیچ عالقهای به امام علی و
امام حسن و امام حسین علیه اسالم نداشت که نداشت.
اصال اهل بیت رو قبول نداشت.
اما زهیر خودش مرد خوبی بود.
رفتارها و اعمال خوبی داشت و آدم باتقوایی بود و گناه نمیکرد.
مال حروم نمیخورد و در حق بقیه ظلم نمیکرد ،اما حرف معاویه و طرفدارانش رو باور کرده بود.
از طرف دیگه جناب زهیر تاجر بود ،تاجری که کلی پول در میآورد و ثروتمند بود.
اوضاع مالیش خیلی خوب بود.
یک سال زهیر تصیم گرفت به همراه همسرش و چند نفر دیگه از فامیالشون راه بیفتن و از شهر کوفه برن
به طرف مکه ،برای انجام اعمال حج.
زهیر میخواست بره اعمال حج رو بجا بیاره ،برای همین به همراه همسر و خانوادهش ،کلی خوراکی و وسایل
بار شتر کردن و راه افتادن رفتن به طرف سرزمین مکه.
اونجا اعمال حج رو انجام دادن ،دور خونهی خدا گشتن ،سعی بین صفا و مروه و رَمیِ جمرات کردن (یعنی
به اون نماد شیطون سنگ زدن) و تمام اعمال حج رو انجام دادن.
نمیخواست امام حسین رو ببینه!!
زهیر و همراهانش بعد از اینکه اعمال حج به پایان رسید و حاجی شدن ،راه افتادن و برگشتن به طرف
سرزمین خودشون یعنی کوفه.
حاال از طرف دیگه امام حسین(ع) با کاروانِ خانواده و فامیلها و به همراه یارانشون راه افتادن برن به طرف
سرزمین کوفه.
از اونجایی که زهیر امام حسین رو قبول و دوستش نداشت ،سعی میکرد یه جاهایی توقف و استراحت کنه
که با امام حسین چشم تو چشم نشه.
امام حسین رو نبینه ،اصال کاری به کار امام حسین نداشت.
نمیخواست با امام حسین حتی صحبت کنه.
بچهها ،باورتون میشه یه نفر اینجوری باشه؟!
آره اگه تبلیغ بد کنن ،اگه به ما هم اشتباه و دروغ میگفتن ،ما هم اینجوری میشدیم.
اگه به ما هم به دروغ میگفتن امام حسین آدم بدی بود و مردم رو میکشت و در حق بقیه ظلم میکرد ما
هم باور میکردیم!
ما هم مثل زهیر از امام حسین بدمون میاومد ،خدای نکرده!
زهیر هم همینطوری بود که اصال نمیخواست امام حسین رو ببینه.
هرجایی امام حسین با کاروانشون میایستادن تا استراحت کنن ،زهیر از اونجا رد میشد و میرفت جای
بعدی میایستاد.
نمیخواست خیمههاش کنار خیمهی امام حسین باشه.
تا اینکه یه روز زهیر یه جایی ایستاد تا استراحت کنه.
یه جایی که خستگی رو از بدنشون بیرون کنن.
امام حسین (ع) هم داشتن از همون منطقه عبور میکردن.
امام حسین به یارانشون گفتن«:ما هم تو همین منطقه میمونیم ,ما همینجا استراحت میکنیم».
الهی من قربون امام حسین برم ،با اینکه زهیر نمیخواست امام حسین رو ببینه ،با اینکه دلش نمیخواست
باهاش صحبت کنه اما امام حسین برای هدایت زهیر هم برنامه ریختن؛
گفتن این زهیر هم آدم حق طلبیه ،فقط اشتباهی به گوشش رسیده ،اشتباهی بهش گفتن.
امام حسین دستور دادن یارانشون همونجا استراحت و خیمههاشون رو برپا کنن.
بعد هم امام حسین یکی از یارانشون رو فرستادن ،گفتن برو دمِ در خیمهی زهیر ،بهش بگو بیاد پسر پیامبر
باهاش کار داره ،من میخوام باهاش صحبت کنم.
اون یار امام حسین راه افتاد رفت سمت خیمهی زهیر.
میخوای تنهایی بری بهشت؟!
وقتی یار امام حسین به در خیمه رسید ،یااهللی گفت و پردهی خیمه رو کنار زد.
زهیر که چشمش به یار امام حسین افتاد اَبروهاش رو برد تو هم ،عصبانی شد.
ناراحت شد و سرش رو انداخت پایین.
یار امام حسین پیغام حضرت رو به زهیر گفت و ازش خواست که بره خیمهی امام حسین و باهاش صحبت
کنه.
زهیر هم که اصال دوست نداشت امام حسین رو ببینه ،با عصبانیت و جدیت به یار امام حسین گفت«:به نزد
امیرت برو بگو که زهیر مشغول بود ،زهیر کار داشت.
اون نمیتونست بیاید پیش شما ،برو و به حسین بن علی بگو من نمیخواهم ببینمش».
یار امام حسین که اینا رو شنید خیلی دلش شکست.
آخه ماها دوست نداریم کسی با اماممون اینجوری رفتار کنه ،که امام به کسی بگه بیاد اما اون گوش نکنه و
اینطوری برخورد کنه!
یار امام حسین برگشت به طرف خیمههای خودشون و پیغام زهیر رو برای امام حسین برد.
بعد از اینکه یار امام حسین رفت ،همسر زهیر ،با ناراحتی و جدیت به زهیر گفت«:زهیر خجالت نمیکشی؟!
پسر رسول خدا از تو دعوت کرده است به دیدارش بروی و تو میگویی نمیآیم؟!
مگه حسین میخواهد تو رو به کاری مجبور کنه؟ برو و سخنانش رو بشنو و برگرد».
آره بچهها...
بعد از اینکه همسر زهیر این حرفها رو بهش گفت و این نَهیب رو بهش زد ،زهیر از جاش بلند شد.
زهیر بلند شد و لباسهای بیرونی خودش رو پوشید و شمشیرش رو برداشت ،سوار اسبش شد و رفت به
طرف خیمهی امام حسین(ع).
نزدیک خیمه که رسید از اسبش پیاده شد ،از یاران امام حسین اجازه گرفت و وارد خیمهی امام حسین (ع)
شد.
آخ بچهها...
من نمیدونم امام حسین(ع) به زهیر چی گفتن! با زهیر چه صحبتهایی کردن!
وقتی زهیر وارد خیمه شد دلش نمیخواست امام حسین رو ببینه اما چند دقیقه از صحبت کردن امام
حسین و زهیر نگذشته بود که زهیر با چهرهای خندان و خوشحال از خیمه بیرون رفت ،سوار اسبش شد و
راه افتاد رفت به طرف خیمهی خودش.
وارد خیمه که شد همسرش بهش گفت«:چطور بود زهیر؟ چه اتفاقی افتاد؟»
زهیر گفت«:خانم! من از این لحظه به بعد سرباز حسین بن علی هستم.
من میخوام با کاروان حسین حرکت کنم و جانم رو فدای جان نوهی پیامبر کنم.
شما رو هم میخوام طالق بدم!»
خانمش گفت«:چرا میخوای منو طالق بدی؟»
زهیرگفت«:چون مسیری که داریم میریم ،مسیر پر خطری هست و معلوم نیست چه اتفاقایی برای ما بیفته،
برای همین من نمیخوام آسیبی به شما برسه ،همین االن هم مهریهی شما رو میدم و طالق!!»
خانمش گفت« :نه زهیر! میخوای تنهایی بری یاری پسر رسول خدا؟ میخوای تنهایی بری بهشت؟! منم
باهات میام».
بعد از اینکه همسر زهیر همراهش شد ،چند نفر دیگه از خانوادهی زهیر هم گفتن«:زهیر هرجا تو بری ما
هم با تو میایم .ما هم میایم به یاری نوهی رسول خدا».
هزار بار زنده و کشته شوم!!
و اینطوری بود که زهیر ،خانواده و همسرش همگی با کاروان عشق امام حسین علیه السالم همراه شدن و
رفتن و رفتن و رفتن تا رسیدن به سرزمین کربال.
چند روزی از رسیدن کاروان امام حسین علیه السالم گذشت تا اینکه شب عاشورا فرا رسید؛
همون شبی که امام حسین (ع) ،اصحابشون رو جمع کردن و به اونها گفتن«:هرکس میخواد بره! بره.
من هیچکس رو مجبور به موندن نمیکنم!
هرکسی میخواد پاشه و بره ،دست یکی از افراد خانوادهی من رو هم بگیره و با خودش ببره».
بعد از این صحبت امام حسین(ع) ،زهیر از جاش بلند شد و گفت«:سوگند به خداوند که دوست دارم در راه
تو کشته بشم ای پسر رسول خدا ،سپس زنده و باز هم کشته بشم و هزار بار زنده و کشته شوم و مرگ رو از
تو و خانوادهی تو دور کنم».
آره بچهها ،زهیر راست میگفت.
ظهر عاشورا هم که شد زهیر به همراه سعید بن عبدللله حنفی (که فردا قصهش رو براتون تعریف میکنم)
یه کار جانانه کردن.
یه کاری کردن که شاید خیلی از ماها جرأت انجام دادنش رو نداشته باشیم.
اما ماجرای جنگاوری زهیر و شهادت زهیر بن قین در روز عاشورا ،باشه برای قرار ما درظهر عاشورا...
تا قسمتهای بعد و ماجراهای جذاب و شنیدنی دیگه از دالوریها و جان فداییهای اصحاب امام حسین
علیه السالم شما رو به خدای مهربون میسپارم.
درپناه حق ،خدانگهدار.
موارد مرتبط
قصه قهرمان ترین خانم (حضرت زهرا س)
شهید محسن حججی
قصه زندگی شهید امیرعلی حاجی زاده
قصه زندگی شهید سید حسن نصرالله
نظرات
متوسط امتیازات
جزئیات امتیازات
								
                    
                    
                    
                    
															
                
عالی