شهید جهان آرا
محمد جهان آرا رایگان
💜شهید محمد جهان آرا💜 (ماجرای مقاومت در خرمشهر )
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
یکی بود یکی نبود ،غیر از خدا هیچکس نبود.
امشب قراره برای شما بچهها قصهی یک قهرمان خرمشهری رو تعریف کنم.
قهرمانی که توی زندگیش یک روز راحت نداشت.
قبل از انقالب با شاه و ساواک مبارزه میکرد و چندین بار هم رفت زندان و حسابی اذیت شد ،بعد از پیروزی
انقالب هم مسئول سپاه خرمشهر شد.
این فرمانده قهرمان که میخوام قصهاش رو براتون بگم کسی نیست جز شهید محمد جهان آرا.
البته بچهها ،ایشون اسم کاملش ،سید محمدعلی جهانآرا هست ولی به محمد جهان آرا معروف شد.
بعد از اینکه انقالب اسالمی مردم ایران به پیروزی رسید ،دشمنای نامرد و بیرحم ایران و مردمش ،علیه
کشورمون جنگی درست کردن که در ظاهر انگار عراق داشت با ایران میجنگید ولی در واقع نصف دنیا
داشتن با ایران میجنگیدن!
اونا ،صدام بدجنس و نامرد رو انداخته بودن جلو تا با ایران بجنگه.
میدونید بهونه صدام برای جنگ چی بود؟
اون نامرد میگفت«:ما باید استان خوزستان رو از ایران جدا کنیم و جزو عراق بشه».
استان خوزستان از قدیم االیام جزو ایران بوده و مردم خوزستان همیشه کشورمون ایران رو دوست داشتن.
اونا االنم عاشق ایران هستن.
اما صدام با زورگویی و پررویی تمام میخواست این استان زیبا و خوش آب و هوای کشورمون رو جدا و مال
خودش بکنه و با خودش فکر میکرد مردم خوزستان هم این کار رو دوست دارن.
اما واقعیت این نبود.
مردم خوزستان ،مردمِ مومنی بودن که کشور و رهبرشون امام خمینی رو دوست داشتن.
سالحِ ایمان و غیرت
خالصه بچهها...
صدام در آخرین روز تابستان سال ۹۵۳۱دستور حمله به ایران رو صادر کرد و سربازهای صدام از دو ناحیه
به ایران حمله کردن.
عدهای سوار هواپیماها شدن و شهرهای بزرگ ایران مثل تهران ،اصفهان و اهواز رو بمبارون کردن.
سربازهای دیگهای هم که پیاده نظام بودن با پای پیاده از شهر بصره عراق به سمت شهر خرمشهر راه افتادن
به طرف ایران.
خرمشهر ،همون شهری بود که محمد آقای جهان آرا داخلش زندگی میکرد.
سربازهای صدام وقتی به طرف خرمشهر رفتن ،محمد آقای جهانآرا به همراه دوستان و یارانش اسلحه به
دست گرفتن و در مقابل عراقیهای نامرد ایستادن و با اونها جنگیدن.
یک جنگ جانانه کردن.
عراقیها تعدادشون خیلی زیاد بود و تجهیزات زیادی هم داشتن.
اونا بهترین تانکها ،نفربرها و بهترین زره و اسلحهها رو داشتن اما یرانیها این امکانات رو نداشتن.
ولی بچهها...
سربازهای ایرانی چیزی داشتن که عراقیها اونو نداشتن ،که اصل کار هم همونه.
اون چیزی نیست جز ایمان و غیرت.
جوونهای ایرانی ،جوونهای با ایمان و با غیرتی بودن که روی خاک کشورشون خیلی حساس بودند و هر
کسی با طمع و دشمنی نزدیک کشورشون میشد باهاش میجنگیدن و از هیچی نمیترسیدن و میدونستن
اگه توی این راه کشته بشن ،شهید حساب میشند.
آقا محمد جهانآرا هم در مقابل سربازای صدام ایستاد و جنگید.
بچهها ،صدام با خودش حساب کرده بود که همون روز اول که وارد ایران بشه خرمشهر و آبادان رو میگیره!
بعد هم میره به طرف اهواز و ظرف مدت یک هفته میتونه به تهران برسه!
از بس سربازها و تجهیزاتش زیاد بود و کشورهای دیگه دنیا ازش حمایت کرده بودن با خودش پیش بینی
کرده بود که میتونه در عرض یک هفته ایران رو بگیره.
اما بچهها...
محمد جهانآرا و و سربازاش جلوی لشکریان تا دندون مسلح صدام ایستادن و خیلی مقاومت کردن و
چندین روز نگذاشتن که لشکریان صدام بتونن خرمشهر رو فتح کنن.
خیانت بنی صدر
ولی بچهها یک اتفاق خیلی بد افتاد.
ما اون زمان توی کشورمون یک رئیس جمهور داشتیم که خائن و نامرد بود و برای دشمن جاسوسی میکرد.
اون رئیس جمهور که اسمش بنی صدر بود ،میگفت«:باید بزاریم عراقیها بیان توی خاک کشورمون و
خرمشهر وآبادان رو بگیرن ،بعد ما بهشون حمله کنیم».
خب این حرف خیلی حرف الکی بود ،دشمن بیاد تو خاکمون و زن و بچههامون رو به اسارت بگیره و
مردهامون رو بکشه ،بعد ما بریم باهاش بجنگیم؟!
مگه اصال دیگه میتونیم اونجوری از پس دشمن بر بیایم؟!
بنی صدر نامرد به سربازها اسلحه نمیداد.
محمد جهانآرا و یاراش میجنگیدن ولی از پشت خط کسی بهشون اسلحه نمیرسوند و خشابهاشون که
تموم میشد مجبور بودن از خشابهای عراقیها استفاده کند.
میپرسید چه جوری؟
باید کمین میکردن و عراقیها رو یه جا گیر میآوردن تا اسلحههاشون رو بگیرن.
بچهها ،بنی صدر به سربازای ما نارنجک هم نمیداد.
آخه این چه نامردیای بود که در حق اون سربازها میکرد؟!
کلی از مردم خرمشهر کشته شدن و کلی از خونهها هم خراب شد.
زن و بچهها یا فرار کردن یا اسیر میشدن.
چون بنی صدر میگفت«:باید به دشمن اجازه بدیم بیاد تو خاک کشورمون».
ولی بچهها ،امام خمینی با بنی صدر مخالف بود و میگفت«:ما باید با دشمن بجنگیم و نباید بگذاریم دشمن
پاش رو توی کشورمون بذاره .ای جوانهای بسیجی! جوانهای سپاهی! جلوی دشمن بایستید و عقب نیاید.
مقاومت کنید که شما پیروز میشید».
بنی صدر حتی به حرف امام خمینی هم گوش نمیکرد و به سربازهای سپاه و بسیج اسلحه نمیداد.
مراقب باشید ایمانتون سقوط نکنه!
خالصه بچهها...
یک ماهی گذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و افتاد دست سربازهای صدام.
محمد جهانآرا از این اتفاق خیلی ناراحت شد و غصهاش گرفت آخه خیلی تالش کرده بود که خرمشهر
سقوط نکنه و خاک کشورمون دست دشمنها نیفته ،ولی رئیس جمهور بدجنس اون زمان کاری کرد که
خرمشهر سقوط کنه.
بچهها ،محمد جهان آرا وقتی دید که رئیس جمهور اینطوری داره خیانت میکنه ،نرفت توی خونهش بشینه
و بگه من دیگه کاری با جنگ ندارم ،یا به من چه حاال که رئیس جمهور به ما اسلحه نمیده من هم میرم
توی خونهم میشینم ،نه.
محمد آقای جهانآرا گفت«:رهبر من امام خمینی ،به من گفته وایستا و بجنگ و مقاومت کن .پس من تا
آخرین لحظه عمرم میایستم و از خاک کشورم دفاع میکنم».
بعد هم برای سربازهاش سخنرانی کرد و گفت«:بچهها! درسته که خرمشهر سقوط کرد ولی مراقب باشید که
ایمانتون سقوط نکنه! تا وقتی ایمانتون رو داشته باشید میتونید جلوی دشمن بایستید.
اما اگه دشمن کاری کنه که ایمان شما سقوط کنه دیگه شما شکست خوردید».
بچهها ،چقدر این حرف ،حرف درست و مهمیه.
ما تا وقتی میتونیم با شیطون و یارانش بجنگیم که ایمان داشته باشیم.
ایمان به خدا ،پیامبرش و رهبرمون.
ما باید ایمانمون رو حفظ و تقویت کنیم وگرنه دشمن میتونه ما رو شکست بده ،االن هم همینطوره.
بچهها ،امروز هم هنوز ما با دشمنامون در حال جنگیم.
فقط فرقش اینه که یه زمانی با اسلحه با ما میجنگیدند اما امروز با رسانهها دارن اینکار رو میکنن و با
فریب دادن جوونها و مردممون دارن با ما میجنگن.
ما هم امروز وظیفه داریم مثل محمد جهانآرا جهاد کنیم.
جهاد اون زمان این بود که اسلحه دست میگرفتن و با دشمن میجنگیدن.
اما جهاد امروز اینه که ما برای دوستان و رفقامون قصه این قهرمانها رو بگیم و جهاد تبیین کنیم.
خدا رو شکر که امام خمینی سالمه!
خالصه بچهها...
محمد جهانآرا بعد از اینکه دید خرمشهر سقوط کرده ،رفت به شهر آبادان.
آبادان شهری هست که بعد از خرمشهره.
سربازهای صدام به طرف آبادان حمله کرده بودن و میخواستن اون رو هم فتح کنن و دست خودشون
بگیرن.
اما این بار محمد جهانآرا و سربازهاش و بقیه کسایی که رفته بودند آبادان ،جلوی سربازهای صدام ایستادن
و نگذاشتن که آبادان سقوط کنه و دست دشمن بیفته.
اما بچهها...
سربازهای صدام از همه طرف آبادان رو محاصره کرده بودن و فقط یک جاده باقی مونده بود که که هنوز
سربازهای صدام نتونسته بودن اون رو دست خودشون بگیرن.
جادهای از آبادان به طرف اهواز.
محمد جهانآرا و یارانش یک سال تمام با دشمن میجنگیدن.
بچهها ،یک سال خیلی زمان زیادیه!
اونا شبانه روز میجنگی و کالا دو سه ساعت میتونستن بخوابن.
اون زمان آقا محمد همسر داشت و ازدواج کرده بود ،اما به خاطر اینکه آبادان رو نجات بده ،به دیدن
همسرش که در تهران بود نمیرفت.
محمد جهان آرا برای اینکه دستور امام خمینی رو عملی کنه ،همهی تالشش رو میکرد تا آبادان سقوط
نکنه.
اما یک روز...
دشمنهای نابکار و بدجنس یک حمله جانانه کردن و کلی از سربازهای محمد جهانآرا رو به شهادت
رسوندن.
اونا با حمله به یک مدرسه ،کلی از بچهها رو به شهادت رسوندن.
رفقای محمد با گریه رفتن پیشش و گفتن«:محمد! دیدی چقدر از نیروهامون کشته شدن؟ دیدی چقدر از
بچهها کشته شدن؟!))
محمد جهانآرا خیلی غصه خورد ،اما به نیروهاش گفت«:خدا رو شکر که یک تار مو از سر امام خمینی کم
نشد .خدا رو شکر که امام خمینی سالم هستن».
خوش به حال امام خمینی که همچین سربازان و جان فداهایی داشتن.
شکست حصر آبادان
امام خمینی (ره) وقتی دیدن آبادان در محاصره هست و دشمنای نامرد از همه طرف به آبادان حمله کردن،
دستور دادن«:محاصره آبادان باید شکسته بشه!
سربازهای من برید و محاصره آبادان رو از بین ببرید و آبادان رو نجات بدید».
بعد از این فرمان امام خمینی ،بنی صدر نامرد دوباره دستور امام خمینی رو زمین زد.
بچهها ،بنی صدر هرچی امام خمینی میگفتن رو برعکسش عمل میکرد.
یعنی وقتی امام خمینی گفتن محاصره آبادان باید شکسته بشه ،بنی صدر کاری میکرد که آبادان سقوط
کنه.
ولی سربازهای امام خمینی که محمد جهانآرا و یارانش هم جزو اونا بودن نمیگذاشتن خواسته بنی صدر
نامرد اتفاق بیفته.
اونا با تمام توان میجنگیدن تا آبادان هم سقوط نکنه و دست صدام و سربازاش نیفته.
بچهها ،یک روزی مردم و مسئولین فهمیدن که بنی صدر نفوذی و جاسوس و سرباز آمریکا بوده ،برای همین
بنیصدر رو برکنار کردن.
بنی صدر هم خودش رو آرایش کرد و شبیه خانمها سوار هواپیما شد و از کشور فرار کرد.
به محض اینکه بنی صدر از کشور رف .،سربازهای امام خمینی اسلحه به دست گرفتن و رفتن با سربازهای
صدام جنگیدن و موفق شدن در عملیات ثامن االئمه حصر آبادان رو بشکنن و سربازهای صدام رو از اطراف
شهر آبادان دور کنن و بفرستن کلی عقبتر.
ولی بچهها...
هنوز خرمشهر باقی مونده بود و دست صدام و نیروهاش بود.
محمد جهان آرا باید خرمشهر رو آزاد میکرد.
محمد جهان آرا و دوستانش تصمیم گرفتن به تهران برن و خبر خوش شکست حصر آبادان رو به امام
خمینی بدن.
اما بچهها...
متاسفانه یه اتفاق خیلی بد افتاد ،یک اتفاق خیلی ناراحت کننده.
هواپیمایی که محمد و دوستانش سوار اون بودن در راه ،نزدیکهای شهر تهران سقوط کرد و محمد جهانآرا
و دوستانش به شهادت رسیدن.
اونا دیگه نبودن تا روزی که خرمشهر آزاد شد رو با چشمان خودشون ببینن!
موارد مرتبط
دفتر خط دار طرح قهرمان میرزا کوچک خان | ۸۰ برگ
قصه زندگی امام سجاد (ع)
دفتر طرح قهرمان شهید حسین سلامی ۶۰ برگ
دفتر خط دار طرح قهرمان سید حسن نصرالله | ۸۰ برگ
دفتر فنری طرح سید حسن نصرالله – ۸۰ برگ
دفتر فنری با ۸۰ برگ با کیفیت عالی و کاغذی با مقاومت بالا. ۲۱ خط استاندارد مناسب برای یادداشتهای روزانه، مدرسه یا محل کار. طراحی شیک و جمعوجور با جلد جذاب که نگهداری و حمل آن را راحت میکند.



نظرات
متوسط امتیازات
جزئیات امتیازات


دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.