قصه زندگی حضرت نجمه خاتون
اسارت تکتم خاتون رایگان
🟢ماجرای غم انگیز اسارت تکتم خاتون مادر بزرگوار امام رضا(ع)
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
من امروز می خوام براتون قصه زندگی یک قهرمان بزرگ را تعریف کنم . یک قهرمانی که این دفعه برخلاف دفعه های قبل یک خانمه، پس خانم ها هم می تونن قهرمان باشن. خانوم ها هم می تونند درجه یک باشن و می تونند بهترین خودشون باشن .
- مادر امام هشتم
 
من می خوام براتون قصه زندگی یک خانم قهرمان رو بگم . یک خانم که کمتر ازشون اسمی توی تاریخ مونده و ما ها کمتر قصه ی زندگیشون رو شنیدیم ؛ اما این خانم، مادر امام هشتم ما شیعیان هستند. آره، ایشون مامان امام رضا علیه السلام و مامان حضرت معصومه (س) هستند، این خانم اسمشون چیه؟ اسمشون تکتمه است ؛ اما ایشون اسمها و لقبهای دیگه ای دارند که می خوام براتون تعریف کنم آماده اید بچه ها؟ !پس برو که رفتیم....
- تولد تکتم خانم
 
قصه از اونجایی شروع میشه که در سالیان سال پیش، در 1200- 1300
سال پیش توی یک سرزمین بسیار زیبا و خوش آب و هوا به اسم آندلس،
توی یک شهر کوچیک به اسم شهر مُرسیه، یک دخترخانومی که اسم تکتم زندگی می کرد. تکتم یعنی پوشیده ، دختر خانمی که حجاب داره و با حجاب پوشیده است . اصلاً از همین اسمی که این دختر خانم داره مشخصه که چه مامان و بابای خوبی داره.
آخه بچه ها، مامان و باباهای خوب ، اسم های خوب و با معنی های قشنگ روی بچه ها شون می گذارند، مامان و بابای این دخترخانم هم اسم دخترشون رو تکتم گذاشته بودن . 
این تکتم خانم قصه ما ، خیلی دختر خوبی بود و خیلی کارهای خوبی توی زندگی می کرد ؛ اما من نمی دونم چه کارهایی بوده؟!!  پس از کجا این حرفها
رو می زنم؟!
آخه بچه ها ، توی کتابهای تاریخی راجع به زندگی ایشون چیز زیاد ننوشتند ؛ اما از اونجایی که این خانم توسط خدا انتخاب شده، معلومه که خیلی خیلی کارهای خوبی تو زندگیش می کرده که خدا انتخابش کرده تا مامان امام رضا (ع) بشه . 
- مگه بابای امام رضا (ع)کجا بودن ؟! باباشون تو شهر مدینه بودن یعنی تو شهر عربستان .                                                    
- این تکتم خانم کجا بودن ؟! تو سرزمین آندلس (اسپانیا امروز) اونجا بودن .
– این خانم چطوری مامان امام رضا (ع) میشه ؟! بله ، اینجاست که قصه ما شروع میشه ....
- اذیت وآزار مسلمانان آندلس
 
بچه ها سرزمین آندلس اون سالهای خیلی خیلی قدیم توسط مسلمونها فتح
شد یعنی مسلمونها به اونجا رفته بودن و مردم آندلس رو به اسلام دعوت کرده بودن . خیلی از مردم آندلس، تا صحبت های اسلام رو شنیدند و با قرآن آشنا شدن و حرفهای پیامبرخدا به گوش شون رسید، قبول کردن که مسلمون بشن . البته
پیامبر اون زمان زنده نبودند؛ اما حرفهای پیامبر رو خیلی از مردم یادشون بود. مردم اندلس مسلمان شدند ؛ اما یه عده انسانهای از خدا بی خبرو بدجنس،
بی رحم می اومدند و این مردم بی گناه رو اذیت می کردند وآزارشون می دادند .  گاهی اوقات یک دفعه به خونه هاشون حمله می کردن و مردان شون رو دستگیر و زنان شون رو اسیر می کردن. بعد هم این خانم ها رو به شهرهای دیگه می آوردند و می فروختن  . وای وای باورتون می شه؟با خودتون فکر کنید ، دور از جونتون یه عده انسان بی رحم و بد اخلاق و بدجنس توی شهرتون بیان، باباها و داداش ها رو بکشن و مامان ها و دخترها رو دستگیر کنند و به شهرهای دیگه ببرن و بفروشند !! خیلی ظلم بزرگیه ؛ اما این آدمهای بد این کار رو می کردن و پادشاه های اون زمان هم هیچ کاری به کارشون نداشتند. همون پادشاه هایی که دشمن اهل بیت بودند جلوی این ظالم ها نمی ایستادن  و اونها مردم رو اسیر می کردن و به عنوان برده ، کارگر و کنیز می فروختن ؛ اما امام های ما مخالف بودن و می گفتند: بدترین انسان روی زمین اون کسیه که انسانهای
آزاد رو زندانی می کنه و می فروشه ... 
تکتم خانم قصه ما ، اون زمانیکه هنوز سن و سالی نداشتن ، شاید 16-17-18  سالشون بود که این آدم های بدجنس توی شهر مُرسیه ریختند و آقایون روکشتن و
خانم ها رو اسیر و زندانی کردند . خصوصاً خانم های جوان رو، آنها رو اسیرکردن و با خودشون به سرزمینهای دیگه ای بردن تا اونها رو بفروشن.
- بیماری تکتم خانم
 
ای وای این تکتم خانم قصه ما ، هم اسیرِ دست یکی از بدجنس ترین انسانها
دنیا شد. تکتم خانم اینقدر ناراحت شد و غصه خورد که مریض شد و حالش اینقدر بد شد که دیگه نمی تونست روی پاهاش راه بره .این انسان بدجنسی که تکتم خانم رو دستگیر کرده بود با خودش نقشه کشید که این بانوی قصه ما رو کنیز خودش کنه یعنی حالا که بابا و داداش این خانم رو کشته ، این خانم رو ببره و با زور باهاش ازدواج کنه، ای وای آخه ازدواج که زورکی نمیشه !!
اما این آدم بدجنس، این نقشه های پلید توی سرش بود و می خواست این خانم رو به عنوان همسر خودش بگیره و این خانم راضی نبود . برای همین تکتم بانو مریض شد و در بستر بیماری افتاد .
 این آدم بدجنس کلی دختر و زن دیگه هم همراه خودش داشت و از این شهر به اون شهر می برد و با اون صدای زشت فریاد می زد و می گفت : آی مردم بدویید بیایید، براتون کنیز آوردم ، هرکی می خواد بیاد یکی از اینها رو بخره و برای کارگری به خونش ببره ، بدوید بیایید پول خوبی بدید تا کنیز خوبی بهتون بدم . بدویید بیایید .....
مردم شهرهای مختلف هم تا این صدا رو می شنیدند به سمت او می اومدند تا کنیزها رو نگاه کنند و اگر خواستند بخرند . بعضی ها این کنیزها رو به زور می بردند و کارگرشون می کردند و اونها مجبور می شدن سالیان سال برای این خانواده کارگری کنن ؛ اما تکتم بانو از اونجایی که
مریض شده بود و تو بستر بیماری افتاده بود ، هیچ کسی چشمش به او نیافتاد و هرکی می اومد این برده ها، کنیزها  رو نگاه کنه ، تکتم بانو رو نمی دیدن، آره خوب
خدا تصمیم گرفته بود که تکتم بانو ، مامان هشتمین امام ما شیعیان بشه ، خوب
مامان امام هشتم شیعیان رو همه ی مردم حق ندارند نگاه کنند !این خانم خیلی محترمه و مقام بالایی داره و هرکسی حق نداره ایشون رو صدا کنه
کنه و با ایشون صحبت کنه، مقام این خانم خیلی بالاست . برای همین خدا این خانم رو مریض کرده بود تا هیچ کسی سراغ ایشون نیاد و هیچ کسی نخواد ایشون رو بخره تا کنیز خودش کنه و باهاش ازدواج کنه.
اما یک روز توی راه یکی از این شهرهایی که از اون عبور می کردن ، یک خانم
مسیحی ، بانو تکتم رو دید . یک خانم مسیحی که علم خیلی زیادی داشت تا
چشمش به تکتم بانو افتاد ، جلو اومد تا بانو رو از اون برده فروش بخره که ادامه قصه باشه برای قسمت بعدی ....
پیشگویی زن مسیحی رایگان
🟢ماجرای پیشگویی زن مسیحی👱🏻♀ در مورد آینده تکتم بانو
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبلی براتون ماجرای به اسیری افتادن تکتم خانم رو براتون گفتم وبراتون تعریف کردم که اون آدم بدا ، چه جوری به شهر مُرسیه حمله کردن و بابا و
داداش ها و فامیل های تکتم خانم رو کشتند و خودشون و چندین نفر دیگه رو
اسیر کردند و با خودشون به طرف سرزمینهای دیگه بردند تا اونها رو بفروشند؛ اما تکتم خانم مریض شد، یه مریضی خیلی بد گرفت و اینقدر مریضی شون زیاد بود که حتی نمی تونستند راه برن و خیلی از اوقات مجبور بودند ایشون رو درمان کنند ولی باز هم خوب نمی شدند .
برای همین خیلی ازکسانی که ازشهرهای مختلف می اومدند تا این زنها و دخترها رو بخرن و برای کنیزی به خونه شون ببرن اصلاً سراغ تکتم بانو نمی اومدند و خدا به این شکل تکتم بانو رو نگه داشت تا اینکه کاروان تکتم بانو به یک سرزمینی که مسیحیها در اونجا زندگی می کردند رسید .
- کنیز بیمار
 
یک خانم مسیحی سراغ این کاروان اومد و به اون برده فروش گفت: من یکی از این کنیزهای تو را می خواهم بخرم تا به عنوان کارگر برایم کار کند .
بچه ها ، اون زمان این دخترها و خانم ها رو می خریدند تا کارهای خونه هاشون رو انجام بدن .آخه اون زمان ماشین لباس شویی، ماشین ظرفشویی، جاروبرقی و این چیزها نبود .خیلی از مردم مجبور بودند برای کارهای خونشون کارگر بگیرند، البته خیلی کار بدی می کردند ولی می خوام به بهتون بگم، اینها رو توی خونه هاشون مجبور می کردند که کار کنند.
خلاصه خانم مسیحی اومد و به برده فروش گفت: ای برده فروش، من یکی از این کنیزها رو می خوام ؛ اما اونی رو می خوام که خودم انتخاب کنم ، نه اونی که تو به من میدی. پول خیلی زیادی هم دارم، هرچی که بخوای بهت پول میدم. 
برده فروش تا این رو شنید خیلی خوشحال شد فورا گفت: باشه ، بیا ببین هر کدوم شون رو که خواستی بهت می فروشم. خیالت راحت راحت ، ببین کدوم رو می خوای. خانم مسیحی ، دونه دونه این کنیزها رو نگاه کرد؛ اما هیچ کدومشون رو نپسندید . بعد به برده فروش گفت: من اون کنیز مریض رو می خوام، اونیکه اونجا دراز کشیده، اونیکه رنگ از روش رفته ، من اون رو میخوام . هرچی هم که بخوای بهت پول میدم.
اما برده فرو بدجنس که قسمت قبلی گفتم توی سرش نقشه کشیده بود که با تکتم بانو ازدواج کنه، فورا گفت : نمیشه بابا، اون رو برای خودم انتخاب کردم و می خوام با اون ازدواج کنم و عروس ننم بشه ، می خوام اون رو خونه خودم ببرم . نمی فروشمش . اصلا فروشی نیست.
- این خانم مال تو نیست
 
اون خانم مسیحی که خوب می دونست تکتم بانو کیه و چه مقام بالایی داره یه لبخندی زد و به اون برده فروش گفت : توی این فکر و خیال ها نباش ، از این خبرها نیست ! قرار نیست این خانم مال تو باشه ! این خانم با بهترین انسان روی کره زمین ازدواج میکنه و بعد از اون هم بهترین انسان روی کره زمین رو به دنیا میاره . از این خبرها نیست که این خانم زن تو بشه خیالت را حت باشه .
برده فروش که این رو شنید عصبانی شد و گفت: چی میگی پیرزن !! من می خوام باهاش ازدواج کنم، الان مریضه یه کوچولو بهتر بشه به خونه مون میبرم و زن خودم  میشه . نبینم از این حرفها بزنی . برو نمی فروشم، پولت رو نمی گیرم . برو ..... 
بچه ها اینکه این خانم مسیحی کی بوده و از کجا اینها رو می دونست رو من نمی دونم ! ؛ اما مسیحی ها توی کتابهاشون خیلی پیشگویی داشتند. مثلاً : می دونستن که قراره پیامبر آخر بیاد و حتی چهره پیامبر رو هم می دونستند چه شکلیه!! حتی می دونستند جانشین پیامبر امام علی (ع) هست، خیلی از چیزها رو توی کتابهای آسمانی که برای حضرت عیسی بود نوشته شده بود و اینها هم خیلی از مطالب رو می دونستن.
- مخفی ماندن تکتم خانم
 
خلاصه اینکه برده فروش بد اخلاق ، بار و بساطش رو جمع کرد و به شهر بعدی رفت و هر شهری که می رفت فریاد می زد و می گفت: آی مردم شهر، بدویید بیاید کنیز آوردم، برده آوردم ، قیمتهای خوبی دارم، تخفیف میدم، بدویید،بیاید...
مردم شهر هم دسته به دسته از این طرف و اون طرف می اومدند تا برای خودشون یک برده یا یک کنیز بخرن و به خونه ی خودشون ببرن ؛ اما هیچ کسی به تکتم بانو نگاه نمی کرد، یعنی هیچ کسی نمی اومد تا این خانم رو خریداری کنه، آخه این خانم قرار بود بره تا به شهر مدینه برسه ....
- شهر مدینه
 
برده فروش دونه دونه این برده ها و کنیزهاش رو فروخت و تعدادشون کم شد تا اینکه به شهر زیبای مدینه رسید، به اون شهری که بدن پیامبر خدا و چهار تا از امامهای ما شیعیان دفنه....
این برده فروش تا به شهر مدینه رسید ، دوباره فریاد زد و گفت : آی مردم مدینه بدویید بیایید ، براتون برده و کنیز آوردم ، هرچی دلتون بخواد تخفیف میدم، بدویید بیایید ...
مردم مدینه هم تعداد خیلی زیادی شون اومدند تا این برده ها و کنیزها رو ببینند
و خریداری کنند.
- آزاد کردن کنیز
 
بچه ها ، امام هادی ما با این کار که یک نفر مردم رو زندانی و اسیر کنه و بفروشه ، مخالف بودند؛ اما وقتی که یه برده فروش و یا کنیز فروش می اومد و برده و کنیز می فروخت ، می رفتند و چند تا از اونها رو می خریدند و بعد اینکه یه مدتی به اونها راه و رسم زندگی خوب و بد رو یاد می دادند ، اونها رو آزادشون می کردند و یک پول خیلی خوب به اون هدیه می دادند.
امام هادی، یک عالمه برده و کنیز آزاد کردند . مثلاً امام سجاد ، هزار تا برده و کنیز با پول خودشون خریدند و بعد از اینکه به اونها راه و رسم زندگی رو یاد دادند و اونها یه کار و حرفه ای یاد دادند آزادشون کردند و به اونها یه پول خیلی خوب برای کسب و کار می دادند.
اون زمان دوران امام کاظم (ع) بود . دورانی که امام کاظم (ع) زنده بودند .
امام کاظم علیه السلام به همراه یکی از یاران شون به بازار برده فروشها رفتند تا یک برده و کنیز خریداری کنند و به خونه ی خودشون بیارن ....
- معامله تکتم بانو
 
خلاصه اینکه امام کاظم چشمشون به برده فروش بد اخلاق و بی رحم افتاد . 
امام هادی کلاً از برده فروشها خوششون نمی اومد . بهتون گفتم ایشون می گفتند : 
بدترین انسان روی زمین کسی که انسانها روخرید و فروش می کنه ، این آدم بدترین آدم و بدترین شغل دنیا رو داره  ...
امام کاظم (ع) می خواستن تکتم بانو رو خریداری کنند . برای همین پیش برده فروش رفتند و با یک صدای زیبا بهشون گفتند: ای مرد، همه ی برده ها و کنیزهایت را به من نشان بده چرا که می خواهم یکی از آنها را از تو بخرم .
برده فروش تا صدای امام کاظم (ع) رو شنید فورا گفت : به روی چشم ، همه ی آنها را به شما نشان می دهم . 
بعد همه ی برده ها و کنیزها را به امام کاظم (ع) نشان داد ؛ اما امام کاظم (ع) گفتند :  نه اونی که من می خوام بین اونها نیست ، آیا باز هم کنیزی هست که تو به
من نشان نداده  باشی؟!
برده فروش گفت:  نه، هیچ برده و کنیزی نیست، تموم شدند. امام کاظم (ع) گفت: نه ، تموم نشدند، یکی  از آنهامریض است  ، من اون رو می خوام ، اون رو به من نشون بده. 
برده فروش تا این صحبت امام کاظم (ع) رو شنید ، یک دفعه با عصبانیت گفت: نه ، نمیشه ،  اون برای خودمه و نمی فروشمش .همینی که گفتم ، مریضه نمی فروشم .
امام کاظم علیه السلام وقتی رفتار زشت این مرد و صحبتهای زشتش رو شنیدند به خونه ی خودشون برگشتند چرا؟!  مگه نمی خواستن بانو رو بخرند؟ !
چرا  اما ادامه قصه و ماجرای اینکه چه جوری امام کاظم (ع) تکتم بانو رو خریداری کردند باشه برای قسمت بعدی .....
ورود به خانه امام رایگان
🟢ماجرای ورود تکتم بانو به خانه امام کاظم(علیه السلام)💚
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبلی ماجرای صحبت های اون برده فروش بدجنس با اون خانم مسیحی رو براتون گفتم و براتون تعریف کردم اون خانم مسیحی به برده فروش چی گفت و چه پیش بینی دقیقی کرد، اون برده فروش هم که این رو شنید خیلی تعجب کرد؛ اما به روی خود نیاورد .
خلاصه که این کاروان اومد و اومد و تا اینکه وارد شهر مدینه شد و امام کاظم علیه السلام به بازار برده فروشها اومدن تا تکتم بانو رو خریداری کنند.
این برده فروش هر کدام از این کنیزها و برده ها رو که نشون امام کاظم (ع) می دادند ، ایشون می گفتند من این رو نمی خوام یکی دیگه رو می خوام ؛ اما اون برده فروش اصرار می کرد که برده ی دیگری نداریم! دنبال چی میگردی!؟
امام کاظم(ع) فرمودند : یک برده ای داری که بیمار است من اون رو می خواهم . 
حالا اینکه امام کاظم (ع) از کجا این ماجرا رو می دونستند که این برده فروش، کنیز دیگری هم داره  براتون در ادامه تعریف می کنم . هشام بن احمر خلاصه هرچه امام کاظم (ع) به برده فروش گفتند که اون کنیز رو به من بدهید ، او قبول نکرد . بالاخره امام کاظم (ع) به خونه آمدن و به همون یاری که
همراه شون بود یعنی هشام بن احمر گفتند : این دفعه تنها و بدون من برو سراغ همون برده فروش برو و اون کنیز بیمار رو بخر، اون رو من می خوام.
بعد هم امام کاظم (ع) یک کیسه پر از سکه های طلا به هشام دادن و گفتند : این همون پولیه که اون برده فروش از تو می خواد، برو به او بده و اون کنیز بیمار 
رو خریداری کن و پیش من بیار . 
هشام وقتی که دستور امام کاظم (ع) رو شنید گفت : به روی چشم ، هرچی شما بگید . 
هشام به طرف بازار برده فروش ها رفت که دید برده فروش تعداد خیلی زیادی از برده ها رو فروخته و فقط هفت – هشت تا از آنها باقی مانده . هشام که کم شدن تعداد برده ها و کنیزها رودید فوراً پیش برده فروش رفت و گفت : آی برده فروش، من اون کنیز بیمار رو می خوام. همین که گفتم فوراً بیارش ، می خوام
اون رو از تو خریداری کنم .
برده فروش وقتی این رو شنید عصبانی شد و داد و بیداد کرد و گفت  : آقا نمیشه دیگه  ، چرا شما دست بردار نیستید؟!!  اون رو برای خودم کنار گذاشتم و می خواهم با او ازدواج کنم . نمی فروشم آقا نمی فروشم ....
امِّا هشام که دستور امام کاظم (ع) رو شنیده بود با جدیت به اون برده فروش گفت : نمی فروشم نداریم، این کیسه ی  طلا رو بگیر و اون کنیز بیمار رو به من بده آقا و مولای من اون رو می خواد ، همین که گفتم.
اون برده فروش که جدیت هشام رو دید و این سکه های طلا و جرینگ جرینگ سکه ها رو شنید، دست و پاش شل شد و گفت: باشه می فروشم ، هشام گفت : حالا بگو داخل این کیسه چند سکه است ؟ همون پولی که تو کی خواهی ؟!!
برده فروش یک دفعه گفت :هفتاد سکه، من به هفتاد سکه می فروشم . هشام هم بهش گفت: باز کن و بشمار .  اون برده فروش هم کیسه ی طلا رو باز کرد و شروع کرد به شمردن که دید هفتاد سکه طلا ست. خیلی پول زیادی بود، 
- آقای الکی نیست !!
 
برده فروش وقتی که دید تکتم بانو رو فروخته و حواسش نبوده که می خواست برای خودش نگه داره ، یک دفعه یاد اون پیش بینی خانم مسیحی افتاد، برای همین برده فروش از هشام پرسید : آی مرد ، بگو ببینم این مولای تو که این کنیز رو خریده اسمش چیه؟ کیه؟ باباش کیه ؟
هشام که نمی خواست لو بده که امام کاظم (ع) هستند برگشت و گفت : یه مرد از بزرگان بنی هاشم  . همینقدر بدون که مرد خیلی بزرگیه. 
برده فروش که این رو شنید پیش بینی اون زن مسیحی رو به هشام گفت : راستش رو بخوای ، سر راه که می اومدیم یه خانم مسیحی جلوی راهم رو گرفت و همین کنیز را از من خواست ، هرچی گفت قبول نکردم. پیشنهادهای خیلی گرونی می داد اما قبول نکردم، بهش گفتم می خوام خودم باهاش ازدواج کنم، اون رو نمی خوام بفروشم ؛ اما اون زن مسیحی بهم گفت : این کنیز ، یه کنیز معمولی نیست . این قراره با بهترین انسان روی کره زمین ازدواج کنه و بهترین انسان کره زمین رو به دنیا بیاره ،  راستش رو بخوای من که نفهمیدم چی گفت ؛ اما این آقای تو آقای الکی نیست، حواست بهش باشه و احترامش رو خیلی داشته باش . 
- خیزرانُ المرسیّه
 
خلاصه که هشام وقتی این ماجرا رو شنید خیلی ذوق کرد. خیلی خوشحال شد و بعد هم به تکتم بانوگفت : همراه من راه بیفتید تا به خونه موسی بن جعفر برویم.
تکتم بانو هم پشت سر هشام راه افتاد ، نمی دونم توی دل تکتم بانو چه خبر بود!!  آخه اون زمان اینجوری نبود که اون کسایی که برده ها و کنیزها رو می خرند آدمهای مهربونی باشند. معمولاً آدمهای زورگو و بد اخلاقی بودند، اونها رو کتک می زدند و خانم ها و آقایونی رو که اسیر بودن ، اذیت می کردند.
تکتم بانو داشت با همین نگرانی ها به طرف خونه ی امام کاظم (ع) می رفت که ناگهان
چشمش به صورت زیبا و نورانی نوه پیامبر امام موسی کاظم (ع)، امام هفتم ما شیعیان افتاد . هشام تا آقا و مولای خود یعنی امام کاظم (ع) رو دید گفت : آقا دستور دادید ، برده را خریداری کردم ، خدمت شما ، امر دیگه ای بود در خدمتم، نوکرتم آقا جون.
بعد هم تکتم خانم پیش امام  موسی بن جعفراومدن . ایشون فوراً پرسیدن : 
-  اسم شما چیه؟ 
- تکتم، تکتم هستم آقا.
-  از کدوم شهر و از کدام سرزمین اومدی ؟
- از آندلس ، شهر مرسیه
امام کاظم که جواب تکتم بانو رو شنیدند لبخندی زدند و گفتند: شما رو از امروز به بعد« خیزرانُ الُمرسیِّه» صدا می کنم یعنی یک بانوی قد بلند از شهر مرسیه.                
- ملاقات با حمیده خاتون
 
 امام کاظم علیه السلام تکتم بانو رو پیش مادرشون حضرت حمیده خاتون یعنی همسر امام صادق(ع) بردن . تکتم بانو هم پشت سر امام کاظم راه افتادند تا به خونه ی حمیده خاتون رسیدن .تکتم خانم تا چشمشون به مادر امام کاظم (ع) افتاد ، اشک از چشمانش جاری شد. فوراً خودش رو تو بغل حمیده خاتون انداخت . اصلاً انگار این دو نفر صد ساله که همدیگه رو می شناسن .امام کاظم علیه السلام هم تکتم بانو رو به مادرشون سپردن تا آداب اسلامی و رفتارهای درست رو یادشون بدن . بعد هم خودشون پیش یارانشون برگشتند .یاران امام کاظم (ع) که خیلی تعجب کرده بودند و باورشون نمی شد که چرا آقاشون این کار رو کرده با تعجب زیاد از ایشون پرسیدند : آقا یه سوال برای همه ی ما پیش اومده ، راستن نمی دونیم چرا شما از بین این همه کنیزی که بود، این مریض ترین کنیز رو خریدید؟! تازه با قیمت خیلی زیاد یه کنیزی خریدید که مریضه؟!
امام کاظم علیه السلام وقتی این سوال یاران شون رو شنیدند در جواب گفتند...
خوب دیگه ادامه قصه و ماجرای جواب بسیار بسیار جالب امام کاظم (ع) باشه برای
قسمت بعد.....
پسر نجمه خاتون رایگان
🟢ماجرای ازدواج نجمه خاتون با امام کاظم و تولد امام رضا(ع) 💚
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبلی براتون ماجرای خریدن تکتم بانو توسط هشام ، یار امام کاظم رو گفتم و براتون تعریف کردم که هشام چطوری تکتم بانو رو خرید و بعد هم اون برده فروش چه چیزهایی گفت و چه حرفهایی زد. بعد از اون هم هشام تکتم بانو رو به خونه ی مولای و امام خودش یعنی امام کاظم علیه السلام آوردند و ایشون هم تکتم بانو رو به خونه ی مادرشون پیش حمیده خاتون ، همسر امام صادق(ع) بردن و تکتم بانو رو به مادرشون سپردند و خودشون به خونه برگشتند و با دوستان و یارانشون صحبت کردن.
- خواب امام کاظم (ع)
 
   یاران امام کاظم (ع) با تعجب پرسیدند : آقا چرا این کنیز راخریدید؟! این کنیز هم مریض بود هم قیمت خیلی زیادی داشت ،نمی صرفید! برای چی این کار رو کردید؟! امام کاظم علیه السلام که این سوال یاران شون رو شنیدن فرمودند : واللِّه من این کارو نکردم ، مگر به دستور و فرمان خدا.
بعد هم امام کاظم علیه السلام یک خواب تعریف کردند. یک خوابی که دیده
بودند. چه خوابی دیده بودند ؟! امام کاظم علیه السلام فرمودند :یک شب در حالی که خواب بودم دیدم که پیامبر خدا و پدربزرگم  به خوابم اومدند و به من یک پارچه هدیه دادند. من هم اون پارچه رو گرفتم و با خوشحالی باز کردم که دیدم چهره یک خانم رو روش نقاشی کردند. از پدربزرگم و از رسول خدا پرسیدم که این خانم کیه؟ چرا عکسش روی این پارچه نقاشی شده ؟ پیامبر خدا فرمودند: این خانم همسر آینده تو و مادر امام بعدیه. این خانم به زودی ازسرزمین آندلس به شهر مدینه میاد.  برو و اون رو خریداری کن و باهاش ازدواج کن . چرا که قراره بهترین بنده خدا روی زمین و جانشین تو رو این خانم به دنیا بیاره .
برای همین من رفتم و هر طوری بود این خانم رو خریدم و قراره که باهاش ازدواج کنم.
یاران امام کاظم (ع) این رو شنیدند همگی متوجه شدند که قراره به زودی زود امام بعدیشون هم به دنیا بیاد. یاران امام کاظم علیه السلام بعد از شنیدن
این خواب با خوشحالی تمام از خونه امام کاظم(ع) بیرون اومدند.
- بهترین دختر
 
 چند روزی گذشت تا اینکه حمیده خاتون ، مادر امام کاظم به همراه تکتم بانو که حالا اسمش تغییرکرده بود و مادر امام کاظم (ع) اسمشون رو نجمه خاتون گذاشته بودن بودند ، به خونه امام کاظم علیه السلام اومدن.
بچه ها ، نجمه به معنای ستاره درخشنده است ، حمیده خاتون پیش پسرشون یعنی امام کاظم (ع) اومدند و با خوشحالی گفتند: پسرم این دختر بهترین و با فضیلت ترین، خوش اخلاق ترین و مهربون ترین دختریه که تا حالا دیدم. این دختر، خدا رو به بهترین شکل عباد میکنه، من از تو می خوام که باهاش ازدواج کنی . چرا که من چند شب پیش پیامبر خدا را در خوابم دیدم و به من دستور دادند که نجمه خاتون باید با شما ازدواج کنه. چرا که قراره امام بعدی توسط نجمه خاتون به دنیا بیاد.
امام کاظم علیه السلام که این رو شنیدند لبخند روی لبهاشون اومد. خیلی خیلی خوشحال شدند. آخه امام کاظم خیلی چشم انتظار امام بعدی یعنی فرزند
زیبای خودشون علی بن موسی رضا بودند.
- عبادت نجمه خاتون
 
خلاصه که بچه ها امام کاظم علیه السلام با نجمه خاتون یا اون اسم قبلی شون تکتم خاتون ازدواج کردند و چند وقت بعد خدا یک بچه بسیا ر بسیار زیبا بهشون هدیه داد. یه بچه ای که اسمش رو علی بن موسی گذاشتند . 
اما یه نکته بسیار بسیار مهم، تا حالا با خودتون فکر کردید که چرا یک دختر خانم از اون سر دنیا، از اسپانیا بلند شه به این شکل بیاد تا به مدینه برسه و با امام کاظم(ع) ازدواج کنه و  مادر امام رضا(ع) بشه تا حالا فکر کردید؟! چرا این اتفاق افتاد؟! به نظرتون اتفاقیه؟ شانسیه؟!
بچه ها شانس توی این عالم وجود نداره. شانس یک دروغ بزرگه! چیزی به نام شانس وجود نداره  و در واقع همه چیز خواست خداست. اگه خدا چیزی رو بخواد ، اتفاق می افته. اینکه ما می گیم شانس یعنی خدا هیچ کاره است و شانسِ که
مشخص میکنه کی مامان و بابا کی بشن !!  
اینکه نجمه خاتون ، مامان امام رضا (ع ) شد به خا طر این بود که نجمه خاتون یک قهرمان خانم واقعی بود. نجمه خاتون توی اون سرزمین آندلس ، جزو پاک ترین دخترها بود. یعنی اصلا و ابدا با هیچ پسری با هیچ آقایی زیاد از حد صحبت نمیکرد. اینطوری نبود که دختر بدی باشه و کارهای بد و زشتی بکنه و بعد بخواد مادر امام رضا(ع) بشه...  نه! نه ! نجمه خاتون پاکترین زن دوران خود بود. نجمه خاتون اهل بندگی خدا بود یعنی چی؟! یعنی به دستورات خدا گوش می داد و اون چیزهایی که میدونست بهش عمل میکرد. به حرفهای خدا گوش می داد و به  دستورات آسمانی خدا که توی قرآن اومده بود گوش می داد. 
نجمه خاتون توی اون دورانی که پسرش درون وجود بود، داخل شکمش بود مرتب نماز میخوند و عبادت خدا رو انجام می داد. غیر از نمازهای واجب! نجمه خاتون نمازهای غیر واجب زیادی می خوندند و خیلی عبادت میکرد و خیلی خیلی قرآن میخوند. اصلاً بهتر بگم با قرآن دوست شده بود. قرآن صمیمی ترین دوست نجمه خاتون شده بود . نجمه خاتون روزه هاشون رو مرتب می گرفت.
خلاصه اینکه نجمه خاتون به هر دستوری که خدا می داد گوش می کرد و اصلاً نمی گفت چرا باید این کار رو بکنم؟ چرا اون کار رو بکنم؟ دوست ندارم این کار رو
بکنم!  نجمه خاتون بنده خدا شده بود. برای همین، خدا هم تصمیم گرفت تا بهترین بنده خود یعنی امام کاظم(ع) رو همسر نجمه خاتون بکنه و بعد هم بهترین بنده خود یعنی امام رضا(ع) رو فرزند نجمه خاتون کنه . آره بچه ها اتفاقی نیست، هیچ چیزی تو این دنیا اتفاقی و شانسی نیست. خوب ادامه قصه و ماجرای به دنیا اومدن بچه بعدی نجمه خاتون یعنی حضرت معصومه (س) باشه برای قسمت بعد....
دختر نجمه خاتون رایگان
🟢ماجرای شیردادن نجمه خاتون با پسرش علی بن موسی الرضا 💚
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبلی براتون ماجرای ازدواج تکتم خانم یا همون نجمه خاتون با امام هفتم ما شیعیان یعنی امام کاظم علیه السلام رو گفتم و براتون تعریف کردم که نجمه خاتون مدتی پیش حمیده خاتون مامان امام کاظم(ع) بودن. حمیده خاتون به یک زن دانشمند بزرگ در شهر مدینه معروف بود و خیلی از خانمها وقتی می خواستن دین رو یاد بگیرن پیش ایشون می اومدن و ازشون یاد می گرفتن . حالا نجمه خاتون مدتی شاگرد خصوصی حمیده خاتون بود .
- بارداری نجمه خاتون
 
خلاصه بچه ها ، حمیده خاتون بعد از اینکه خواب پیامبر رو دیدن پیش امام کاظم (ع) اومدن و از پسرشون خواستن تا با نجمه خاتون ازدواج کنند و بعد از اینکه امام کاظم علیه السلام قبول کردن و با نجمه خاتون ازدواج کردند . خدا بهشون یک پسر بسیار بسیار زیبا هدیه داد. یک پسری که وقتی توی شکم مامانش بود اصلاً مامانش رو اذیت نمی کرد. آخه خیلی از مامانها وقتی بچه هاشون توی شکمشونه کلی اذیتش میشن ، مریض میشن ، حالت تهوع می گیرن ، راه رفتن براشون سخت میشه ؛ اما این آقا پسر قصِّه ما یعنی امام رضا جان ، وقتی داخل شکم مامانشون بودن اصلاً مامانشون رو اذیت نمی کردند.
بچه ها ، وقتی نجمه خاتون م یخوابین، توی خواب صدای بچه رو می شنیدن . چه صداهایی؟! صدای ذکر گفتن این بچه کوچولو رو می شنیدن .  این بچه ای که توی شکم مامان بود از همون جا ذکر خدا را می گفت. مثلاً یواش می گفت: سبحان الله، سبحان الله ،سبحان الله.
نجمه خاتون این صداها رو که میشنید فوراً بلند می شد و اطرافش رو نگاه می کرد
ولی کسی رو نمی دیدن . این صدا از داخل وجود خودش بوده، از درون شکم خودش بوده. این بچه که داخل شکم مادرش صحبت می کرد و ذکر می گفت . 
خلاصه اینکه نجمه خاتون توی اون ایامی که امام رضا جان ما توی شکمشون بودند خ ساعت های زیادی رو نماز می خوندند و اهل عبادت خدا بودند و خودشون رو به خدا نزدیک و نزدیکتر می کردند.
- در خواست دایه
 
     بعد از اینکه امام رضا جان ما به دنیا اومدن ، نجمه خاتون یه روز به امام کاظم (ع) گفت: آقای من اگه میشه یه دایه برای من بیارید تا بتونه به پسرم علی شیر بده.
بگید ببینم بچه ها دایه که میدونید چیه؟! دایه همون خانمهایی هستند که کنار مامان میان تا کمکشون کنه تا به بچه کوچولو شیر بدن . معمولاً دایه ها یه خانمهایی هستند که خودشون هم یه بچه کوچولو دارند و در کنار این بچه کوچولوی خودشون به بچه های دیگه  هم شیر میدن . 
حالا  نجمه خاتون از امام کاظم (ع) خواسته بودن تا یک دایه بیارن تا توی شیر دادن به کودک کمکشون کنه. امام موسی کاظم (ع) که این رو شنید تعجب کردند و گفتند: آیا شیر شما کمه ؟ نکنه بچه خیلی زیاد شیر می خوره و بدن شما ضعیف
شده؟نجمه خاتون گفتند: نه ، من ضعیف نشدم و شیرم کم نشده؛ اما از اونجایی که پسرم علی زیاد شیر می خوره و من باید نمازهای زیادی بخونم و ذکرهای زیادی بگم چون به خدا قول دادم ، وقت نمی کنم به کارهام برسم. از شما می خوام تا دایه ای برای پسرم بیارید تا هم به علی شیر بده و من هم بتونم به کارهام برسم.
آره بچه ها ، مامان امام رضا(ع) خیلی اهل عبادت بودند و مراقب بودند که نمازهای مستحب شون رو هم از دست ندن و این عبادت کردن های زیاد یکی از رازهای موفق شدن خانمهای قهرمان تاریخ هست.
- تولد حضرت معصومه سلام الله
 
بعد از اینکه امام رضا(ع) بزرگ شدند و برای خودشون دیگه مردی شده بودند ۲۰-۲۵ سالشون بود که خدا یک خواهر بسیار بسیار زیبا و مهربون به امام رضا هدیه داد. یک خواهری که اسمش رو فاطمه گذاشتند و بعدها لقب شون معصومه شد .
- از دست دادن همسر
 
بچه ها ،  هنوز دختر کوچولوی نجمه خاتون یعنی حضرت معصومه بزرگ نشده بود تقریبا ۹ – ۸ سال بیشتر نداشت که باباش یعنی امام کاظم (ع)توسط اون پادشاه بدجنس یعنی  هارون دستگیر و زندانی شد. امام کاظم (ع) چه جرمی داشتند؟!
جرم شون این بود که مردم امام کاظم (ع) رو دوست داشتند و پیروشون بودند باعث شد که هارون بدجنس بترسه و این آقای مهربون ما رو دستگیر کنه و از شهر مدینه به طرف شهر بغداد  ببره و حضرت معصومه(س) از همون کودکی، زیر نظر برادر بزرگ ترشون یعنی امام رضا علیه السلام بزرگ شدند و امام رضای ما خواهرشون حضرت معصومه (س) رو تربیت کردند.
اما بچه ها حواستون بود که نجمه خاتون هم همسرشون رو از دست دادند؟ همسر مهربون ، فداکار و خوش اخلاق شون یعنی امام کاظم (ع) رو از دست دادن؟نجمه خاتون خیلی غصه می خورد و ناراحت بود؛ اما همه تلاشش  رو می کرد تا این دختر کوچولویی که داره یعنی حضرت معصومه رو هم به درستی تربیت کنه. تا ایشون به یکی ازبهترین یاران امام زمان خودشون تبدیل بشن. امام زمانشون کی بوده؟! خوب معلومه ، داداش شون امام رضا(ع) امام اون زمان بودند. هر زمان یک امامی داره . امام اون زمان حضرت علی بن موسی الرضا بود و حضرت نجمه خاتون طوری دخترشون رو تربیت کردند که جزو یاران درجه یک امام رضا(ع) باشن ....
موارد مرتبط
قصه وهب نصرانی
حضرت محمد ص (دوران جوانی)
قصه زندگی شهید فهمیده
قصه سعید بن عبدالله حنفی
نظرات
متوسط امتیازات
جزئیات امتیازات
								
                    
                    
                    
                    
															
                
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.