آیا تا حالا ماجرای تولد امام علی رو به شکل کامل شنیدین؟!
میدونستین شب و روز تولد حضرت علی چه اتفاقاتی افتاد؟
قصه زندگی امیرالمؤمنین (ویژه تولد)
پیشگویی عابد رایگان
ماجرای دیدار حضرت ابوطالب👳🏻♂ با عابدی که تولد امام علی(ع) را پیش گویی کرد. 😳🤔
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
یکی بود یکی نبود ،غیر از خدا هیچکس نبود.
سالهای سال پیش ،یعنی بیش از  ۰۰۱۱سال پیش ،در سرزمینی به نام حجاز(که امروزه اسمش عربستانِ).
مردی زندگی میکرد که خیلی اهل عبادت و نماز و روزه بود.
انقدر نماز میخوند و روزه میگرفت و زهد داشت که رنگ صورتش عوض و زرد شده بود؛
از بس نماز میخوند و کم غذا میخورد و خدا را عبادت میکرد.
صد و نود سال برای خدا نماز خونده بود و عبادت کرده بود!
یه روز مرد عابد شروع به مناجات با خدا کرد و از خدا چیزی خواست؛
گفت« :پروردگارا  ۰۹۱ساله که برای تو از سر صدق و اخالص عبادت کردم.
خدایا تو شاهدی که تو این  ۰۹۱سال از تو حاجتی نطلبیدم ،حاال از تو میخوام که یکی از دوستانت رو ،نه؛
بلکه برترین دوستان و اولیاءت رو به من نشون بدی ،تا آخرِ عمری اونو ببینم».
اینو که گفت؛ خدای متعال فرمودند" :باشه ایرادی نداره".
به دلش الهام کرد.
میدونید بچهها ،گاهی اوقات خدا یه چیزی میخواد بهت بگه ،به دلت میندازه ،خدا به دل عابد هم الهام
کرد ،گفت «:امروز یه نفر میاد به دیدنت ،یه نفری که بابای برترین دوستای منه ،بابای کسی که من خیلی
دوستش دارم ،اون به دیدنت میاد ،این ویژگیها رو هم داره».
بعد ویژگیهای اون فرد رو داد و گفت« :ازش سوال کن! اگه که همین ویژگیها رو داره ،مطمئن باش که
اون همون فردِ».
اجابت دعا و دیدار با ابوطالب
چند ساعتی نگذشته بود که حضرت ابوطالب بابای بزرگوار امام علی (ع) رفتن پیش عابد.
عابد توی غاری داشت نماز میخوند و عبادت میکرد که حضرت ابوطالب وارد شدن ،تا حضرت ابوطالب وارد
شد ،مرد عابد از خوشحالی از جاش بلند شد و دوید به طرفش و ازش پرسید«:تو کی هستی؟! خدا تو رو
رحمت کنه ،اینجا چیکار میکنی؟!»
حضرت ابوطالب گفت «:من مردی هستم از اهل تهامه».
(تهانه اسم منطقه شون بود)
بعد پرسید  «:از کدوم شهر تهامه؟!»
ابوطالب گفت «:از مکّه ،از شهر مکّه اومدم»
_ از مکه ،از کدوم قبیله هستی؟!
حضرت ابوطالب گفت«:از عبد مناف»
عابد گفت «:از کدوم تیره عبدمناف ؟!»
_ از فرزندان هاشم.
تا عابد این حرف رو شنید یه مرتبه خوشحال شد و بلند شد پیشونی حضرت ابوطالب رو بوسید ،دستاشو برد
به طرف آسمون و گفت «:حمد و سپاس میکنم خداوندی رو که خواستهی من رو اجابت نمود و آخر عمرم
برترین دوستانش رو به من نشون داد».
حضرت ابوطالب که نمیدونستن قضیه چیه و چه اتفاقی افتاده گفتن« :چی شده؟ ماجرا از چه قراره؟»
مرد عابد گفت «:تو رو بشارت میدم ،بشارتی که خداوند به من الهام کرده؛
من به تو بشارت میدم در آیندهای نزدیک فرزندی از تو به دنیا خواهد اومد که ولی و دوستی از دوستان
خداست ،اون پیشوای متقیان و وصی رسول خداست».
حضرت ابوطالب نمیدونست اون زاهد از چی داره صحبت میکنه ،آخه ابوطالب همون زمان چند تا بچه
داشتن.
طالب و عقیل رو داشتن و نمیدونستن زاهد کدوم رو داره میگه.
یه مرتبه عابد شروع کرد به صحبت کردن «:ای ابوطالب! هر زمان که این فرزند رو دیدی سالم من رو بهش
برسون و بگو که من بهش از جانب خدا سالم رسوندم و این رو گفتم ":شهادت میدم که خدایی جز اهلل
نیست و شهادت میدم که محمد بنده و رسول و خداست و شهادت میدم که تو ولی و وصی رسول خدا
هستی".
اینو که گفت ،یه مرتبه حضرت ابوطالب خوشحال شد .حضرت محمد اون زمان تو دنیا بودن ،حضرت
ابوطالب حضرت محمد رو میشناخت(چون ابوطالب عموی پیامبر بودن)
حضرت ابوطالب شروع به گریه کردن و اشک از چشماشون سرازیر شد ،بعد هم گفتن اسم اون بچه چیه؟
عابد گفت  «:نام او علی هست ،خداوند متعال نامش رو علی گذاشته ،تو هم اسم اونو علی بگذار».
حضرت ابوطالب که زرنگ بود و راحت یه چیزی رو باور نمیکرد ،میخواست ببینه این عابد داره راست میگه
یا داره دروغ میگه ،گفت «:من یه عالمت ازت میخوام ،یه نشونه ،یه کاری بکن تا برام ثابت بشه».
اون عابد گفت «:چیکار؟! هر کار بگی من برای تو میکنم تا باور کنی که من راست میگم».
حضرت ابوطالب گفتن «:باشه ،همین االن از خدا بخواه تا یه طعامی ،غذایی ،میوهای از بهشتش بیاره ،من
بخورم تا باور کنم».
حضرت ابوطالب چون زرنگ بود فوراً یک چیز خوب خواست ،عابد رو کرد به سمت کعبه و شروع کرد به
نماز خوندن.
هنوز چند دقیقهای نگذشته بود دیدن اون طرف غار یه سینی پر از انگور و انار و خرماهای بهشتی هست.
حضرت ابوطالب که اون رو دید باور کرد ،خوشحال شد ،برداشت اونا رو خورد.
همون بچهای که خدا خیلی دوسش داره!!
هنوز چند وقتی از این ماجرا نگذشته بود که متوجه شدن همسر حضرت ابوطالب ،یعنی فاطمه بنت اسد،
باردار هست.
ابوطالب گفت ":این همون بچهای که عابد به من وعدهشو داد ،همون بچهای که خدا خیلی دوسش داره .این
همون بچهای که عابد گفت سالم من رو بهش برسون،
فاطمه بنت اسد! این بچه ،بچهی عادی نیست ،حواست باشه دورهای که این بچه توی شکمت هست خیلی
مراقب خودت باشی ،سعی کن یک کار اشتباه هم که شده انجام ندی ،تا این بچه به صحت و سالمت به دنیا
بیاد ،که این بچه قراره باباشو رو سفید کنه".
بچهها میدونید که بابای امام علی (ع) ،حضرت ابوطالب جزو اولین کسانی بود که به پیامبر ایمان آورد ،اما
حضرت ابوطالب ایمانش رو ،رو نکرد ،چرا؟
چون اگه حضرت ابوطالب ایمانش رو ،رو میکرد ،مشرکای بدجنس که توی مکه بودن می-تونستن با خیال
راحت پیامبر رو اذیت کنن.
مشرکا وقتی فکر میکردن حضرت ابوطالب از خودشونه ،میرفتن گالیهها و ناراحتیهایی که از پیامبر
داشتن رو به ابوطالب میگفتن؛
می گفتن «:محمد به بتهای ما توهین میکنه».
جوری میگفتن که انگار ابوطالب یکی از خودشون بود اما ابوطالب در واقعیت به خدای یکتا ایمان آورده
بود.
خیلی هم از پیامبر دفاع کرد.
یکی از کارهایی که حضرت ابوطالب برای پیامبر انجام داد این بود که پیامبر تو کودکی پدربزرگشون رو از
دست دادن و دیگه هیچ کسی رو نداشتن که ازشون مراقبت کنه ،حضرت ابوطالب پیامبر رو برده بودن
خونهی خودشون.
پیامبر رو مثل بچههای خودش نگهداری و بزرگ کردن و فاطمه بنت اسد هم از پیامبر مثل یک مادر
نگهداری میکرد.
فاطمه بنت اسد خیلی مقام باالیی داره ،مامان امام علی کم مامانی نیست.
مامان امام علی هم جزو اولین کسانی بود که به پیامبر ایمان آورد .میگن بعد از حضرت خدیجه دومین زنی
که ایمان آورد فاطمه بنت اسد بود.
فاطمه بنت اسد تو همه سختیها و مشکالت و گرفتاریها کنار پیامبر بود و روزی هم که پیامبر مجبور
شدن از مکه برای همیشه به مدینه سفر کنن ،فاطمه بنت اسد به همراه حضرت فاطمه زهرا ،تنها دختر
پیامبر و امام علی رفتن به طرف مدینه( .قصههاشو براتون کامل تعریف میکنم االن عجله نکنید)
نه ماه گذشت...
تا اینکه باالخره اون روزی که فرزند فاطمه بنت اسد باید به دنیا میومد ،فرا رسید.
که ناگهان...
ادامه قصه باشه برای قسمت بعد ،تا قسمت بعد شما رو به خدای بزرگ و مهربون میسپارم .
یا علی مدد.
ولادت امام علی(ع) رایگان
ماجرای بسیااااار جالب و شنیدنی وارد کعبه🕋 شدن فاطمه بنت اسد
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
یکی بود یکی نبود ،غیر از خدا هیچکس نبود.
قسمت قبلی براتون ماجرای پیشگوییِ اون عابد بزرگ رو تعریف کردم و گفتم حضرت ابوطالب ،پدر بزرگوار
امیرالمومنین از اون میوههای بهشتی خوردن و چند روز بعد حضرت فاطمه بنت اسد ،امام علی رو باردار
شد ۹ ،ماه از بارداری حضرت فاطمه بنت اسد گذشت ،تا روزی که قرار بود امیرالمومنین پا به دنیا بگذاره و
همهی ما رو خوشبخت کنن فرا رسید.
فاطمه بنت اسد رفته بود کنار خونه خدا و مثل هر روز داشت زیارت خانه خدا رو انجام میداد.
بچهها میدونید که اون قدیم ندیما ،زمان حضرت ابراهیم ،خدا به ایشون دستور داد که خونهی کعبه رو بنا
کنن و اونجا فقط خدا رو بپرستن ،اما به مرور زمان ،با گذشت چند سال شیطون تونست از طریق یارانش
کاری کنه که خونهی کعبه تبدیل بشه به بتخونه و هرچی بت بزرگ و خوب داشتن ،ببرن بزارن توی کعبه
و مردم به جای اینکه خدای یگانه رو بپرستن ،بتهای الکی رو میپرستیدن ،اما خونواده امام علی علیه
السالم و پیامبر به هیچ وجه و هیچ زمانی بتپرست نبودن ،اگه بهشون میگفتن دین شما چیه؟ میگفتن:
"ما دین پدربزرگمون حضرت ابراهیم رو داریم و یکتاپرستیم".
حضرت فاطمه بنت اسد هم یکتاپرست بودن ،زیارت خانه خدا میرفتن اما با بتها هیچ کاری نداشتن.
فاطمه بنت اسد در حال زیارت خانه خدا بود که یک مرتبه احساس درد کرد ،دلش درد گرفت ،حالش بد
شد و متوجه شد که بله ،لحظهی بدنیا اومدن فرزندش هست؛
اما بچهها ،یه مرتبه؟ اونم کنار خانه خدا؟ آخه مگه میشه؟!
یه خانم باید بره توی خونهی خودش یا امروزیا میرن بیمارستان ،نمیشه که کنار خونه خدا!
فاطمه بنت اسد دستاشو برد رو به آسمون و شروع کرد با خدای خودش صحبت کردن؛
گفت«:پروردگارا! من ایمان آوردم به تو و به هر پیغمبر و رسولی که فرستادی و به هر کتابی که نازل نمودی
و تصدیق کردم گفتههای جدم ابراهیم خلیل ،که خانه کعبه رو بنا کرد ،پس درخواست میکنم از تو به حق
این خانه و به حق اون کسی که این خانه رو بنا کرده است و به حق این فرزندی که در شکم من هست و با
من سخن میگه و با سخن گفتن خودش مونس من شده و یقین دارم که یکی از نشانههای جالل و عظمت
توست ،که برای من تولد فرزندم رو آسون کنید».
هنوز از صحبت فاطمه بنت اسد چیزی نگذشته بود ،که یه مرتبه دیدن دیوار خونه خدا ترک برداشت و وا
شد و حضرت فاطمه بنت اسد ،مادر بزرگوار و مهربون امام علی وارد خونه خدا شدن.
مردم که این منظره رو دیدن همه تعجب کردن .
چه اتفاق عجیبی بود! مگه میشه تو روز روشن دیوارِ خونه خدا باز بشه؟؟ بله که میشه!
دیوار خونه خدا باز شد و فاطمه بنت اسد رفت داخل و دیوار دوباره بسته شد.
مردم که این منظره رو دیدن ،دویدن به طرف کعبه و به طرف اون دیوار ،نه! مثل اینکه واقعاً دیوار بسته
شده بود.
اونا خیلی ترسیدن و گفتن ":بالیی سر فاطمه نیاد!"
رفتن سراغ درِ خونه .
محکم در میزدن اما خبری از فاطمه بنت اسد نبود .
فریاد میزدن«:فاطمه بنت اسد در رو باز کن!»
اما هیچ خبری نبود و بالخره گفتن بریم کلیددار خونه خدا رو بیاریم.
رفتن کلیددار رو آوردن و کلید انداخت ،تا کلید انداخت دیدن نه ،اصالً و ابداً این در باز شدنی نیست که
نیست!
مردم فهمیدن این قضیه عادی نیست و انگار یه کسی از آسمون داره اتفاقها رو مدیریت میکنه و نمیزاره
که در باز بشه!
سه چهار روز گذشت ،این خبر توی شهر مکه پیچید ،هر کی به یکی دیگه میرسید تعریف میکرد و
میگفت«:شنیدی فاطمه بنت اسد رفته داخل خونه خدا؟»
میگفتن«:مگه میشه؟ مگه امکان داره؟»
_ آره من با همین دوتا چشمای خودم دیدم!
_ باورمون نمیشه ،خب بیایین بریم اونو از توی خونه خدا در بیاریم».
میگفت «:ما رفتیم ،اما در قفل شده و باز نمیشه ،هیچ کلیدی هم در رو باز نمیکنه!»
همه تعجب کرده بودن ،هیچکس باورش نمیشد .
از طرف دیگه ،اونجا خونه خدا بود ،حتی همون بتپرستا هم خونه خداشون بود دیگه؛
نمیخواستن بیاحترامی کنن یه وقت ،در رو بشکنن ،یا اینجوری وارد بشن.
همگی منتظر موندن تا ببینن فاطمه بنت اسد چیکار میکنه اون داخل و کی بیرون میاد.
علی مولود کعبه
۴ ،۳روز گذشت ،تا اینکه ناگهان دیوار خونه خدا دو مرتبه ترک برداشت و باز شد.
همه مردم مکه با تعجب داشتن به این منظره نگاه میکردن ،که یه مرتبه دیدن فاطمه بنت اسد از داخل
خونه خدا بیرون اومد در حالی که یک نوزاد بسیار زیبا و قشنگ و دوست داشتنی تو بغلش بود.
مردم ریختن دور فاطمه گفتند« :اِی بنت اسد! چی شد یهو دیوار کعبه شکافت و تو داخلش رفتی؟»
فاطمه بنت اسد که این سوال اونا رو شنید لبخندی زد و گفت«:ای گروه مردم! به درستی که خداوند مرا از
میان سایر مردم انتخاب کرد و بر آنها برتری داد و من را بر زنان برگزیدهای که پیش از من بودند نیز برتری
داد ،زیرا که آسیه همسر فرعون خدا را عبادت کرد در حالت پنهانی ،جایی که برای عبادت نبود ،یعنی خانه
فرعون ،و مریم مادر حضرت عیسی را خداوند برگزید و هنگام والدتِ فرزندش او را در بیابانی قرار داد و مریم
درخت خشک شدهای را تکان داد و خرمای تازه برای او از آن درخت فرو ریخت؛
و اما خداوند مرا بر همه آنها برتری داد و همچنین بر همه زنان عالم که پیش از من بودند ،زیرا که من
فرزندی آوردم درون خانه او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوهها و طعامهای بهشتی نوش جان
کردم».
هنوز از صحبتهای فاطمه بنت اسد چیزی نگذشته بود که یه مرتبه ندایی اومد که فقط فاطمه بنت اسد
اون رو شنید؛
یک ندایی به قلبش الهام شد .
یه ندایی از جانب خداوند متعال که میفرمود« :ای فاطمه نام فرزندت را علی بگذار ،به درستی که من او را
آفریدم و نام او را از نام خود گرفتم و او را به آداب خود تربیت نمودم و او را بر علوم پنهان خود مطلع کردم،
او در خانهی محترم من متولد شده است و اولین کسی است که اذان خواهد گفت بر خانه من و بتها را
خواهد شکست و مرا به عظمت و مجد و بزرگواری یاد خواهد کرد .امام و پیشوا بعد از محمد رسول اهلل است
و وصی رسول خداست.
خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و یاری کند و وای بر حال کسی که فرمان از اون نبرد و او را یاری
نکند و حق او را انکار نماید».
خالصه بچهها ،حضرت فاطمه بنت اسد این ندا رو که شنید گفت «:اسم فرزندم رو علی گذاشتم ،که خداوند
متعال این اسم رو براش انتخاب کرده».
عشق پیامبر به امام علی
هنوز مادر امام علی چند قدمی از کعبه دور نشده بود ،که یه مرتبه چشمشون به چهره زیبا و مثل ماهِ پیامبر
خدا ،حضرت محمد (ص) افتاد .بچهها ،پیامبر خدا اون زمان هنوز به پیامبری نرسیده بودن ،سی سالشون
بود( .حضرت محمد در چهل سالگی مبعوث شدن)
ایشون تا چشمشون به امیرالمومنین امام علی (ع) افتاد ،لبخندی زدند که دندونهای مثل مرواریدشون
برق زد و زیباییش همه جا رو گرفت.
بعد هم رفتن جلو ،نگاهی به پسر عموشون کردن و دستی به صورتش کشیدن ،بوسهای روی پیشونیش زدن
و بعد هم گفتن«:ای فاطمه بنت اسد! ای مادر جان! از این به بعد علی رو از من دور نکن ،من خیلی فرزند تو
رو دوست دارم ،لحظهای و دقیقهای این بچه رو از من دور نکن».
دقیقا همینطور شد بچهها .
پیامبر خدا گاهی اوقات میرفتن رخت خوابشون رو کنار رختخواب این نوزاد تازه به دنیا اومده میزاشتن،
اگه بچه شیر میخواست براش شیر میبرن ،اگه بچه میخواست شستشو بشه پیامبر میشستن و خیلی
اوقات این بچه رو روی سینه خودشون میخوابوندن.
انقدر که این بچه رو دوست داشتن وقتی میپرسیدن «:ای محمد! ای فرزند عبداهلل! چرا این کارو
میکنی؟»
میگفت« :این فرزند با بقیه فرق میکنه ،این فرزند برادر منه؛ وصی منه؛ در آینده شوهر دختر منه ،این
فرزند برای من با همه انسانهای عالم فرق میکنه .من علی رو از همه بیشتر دوست دارم».
راستی بچهها ،حضرت ابوطالب که متوجه شده بودن بچهشون به دنیا اومده خیلی خوشحال شدن.
دویدن و رفتن به دیدار فاطمه بنت اسد ،همسرش و امام علی (ع) رو گرفتن تو بغلشون ،چند دقیقهای مثل
پدرهایی که تازه بچه اولشون به دنیا اومده باشه ،بچه رو توی بغلش گرفته بود و مدام بچه رو بوس میکرد.
هی نگاه به آسمون میکرد و اشک از گوشه چشماش میومد ،به یاد پیشبینیها و پیشگوییهای اون عابد
میافتاد.
بعد هم حضرت ابوطالب در مدح فرزندشون ،علی بن ابی طالب ،شعری گفتن و روی کاغذی نوشتن و به
دیوار خانه کعبه زدن.
اما بچهها شب تولد امام علی اتفاقای بسیار جالبی افتاد ،اتفاقایی که قسمت بعد براتون به طور کامل تعریف
میکنم.
تا قسمت بعد شما رو به خدای بزرگ و مهربون میسپارم .خدانگهدار.
یا علی مدد.
اتفاقات بعد از تولد رایگان
اصلا تا حالا میدونستین که شب و روز اول تولد امام علی چه اتفاقاتی رخ داده؟! 😉😳
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
یکی بود یکی نبود ،غیر از خدا هیچکس نبود.
قسمت قبل براتون ماجرای تولد امیرالمومنین ،امام علی (ع) رو تعریف کردم و گفتم که فاطمه بنت اسد
مادر مهربون و دلسوز امام علی وارد خونه خدا شدن ،بعد از گذشت سه روز که مهمان خدا بودن و از
غذاهای بهشتی نوش جان کردن از خونهی خدا خارج شدن ،در حالی که یک کودک بسیار زیبا و نورانی
توی بغلشون بود.
براتون تعریف کردم که چی شد اسم امام علی علیه السالم ،علی شد.
شب اولی که امام علی (ع) به دنیا اومده بودن فرا رسید ،در حالی که برخالف شبهای قبل ،آسمون خیلی
تیره و تاریک نبود.
خب آسمون شب معموال تاریکه ،درسته ،مثل روز نیست که روشن باشه و همه جا دیده بشه؛
اما آسمون اون شب خیلی روشن بود و ستارهها میدرخشیدن.
خیلی آسمون زیبا شده بود ،کسی نمیدونست این نور از کجاست!
مردم با تعجب به همدیگه نگاه میکردن و میگفتن«:آسمان رو ببین چقدر امشب نورانی شده ،نکنه اتفاق
خاصی افتاده؟! چرا ستارهها انقدر میدرخشن؟ این اتفاقات بعید و عجیبه ،فقط خدا میدونه چی شده!»
اما حضرت ابوطالب به خوبی میدونستن چه اتفاقی افتاده ،امروز چه کسی به دنیا اومده.
به همین دلیل توی کوچه پس کوچهها و بازارهای مکه میرفتن و با صدای بلند فریاد میزدن
و میگفتن «:تعجب نکنید چرا امشب با شبهای قبل تفاوت میکنه ،امشب دوستی از دوستان خدا پا به
زمین گذاشته ،اون جانشین پیامبر خدا ،امام متقین و درهم شکننده و نابودکنندهی مشرکین و کفار هست،
اون یاور دین خداست؛ زینت عبادت کنندگان و فرزند من علی بن ابیطالب هست».
مردم که این ندا رو میشنیدن ،بعضیا با خودشون میخندیدن و میگفتن «:این ابوطالب هم خوشحالهها
بچهش به دنیا اومده ،حاال درسته رفته توی کعبه به دنیا اومده ،ولی دیگه این حرفا چیه!
چرا الکی شلوغش میکنه .امام المتقین؟! اصال کدوم پیامبر خدا رو میگه؟»
بچهها همونطور که گفته بودم ،پیامبر خدا حضرت محمد ،هنوز به پیامبری نرسیده بودن(،حضرت محمد
اون زمان سیسالشون بود و چهل سالگی پیامبر شدن) که حضرت ابوطالب این حرفا رو در شهر مکه زدن.
حضرت ابوطالب از کجا میدونستن؟! از همون عابدی که بهشون گفته بود.
قسمت اول رو یادتونه دیگه؟!
ولیمه و شرطهای ابوطالب
خالصه فردا شد .حضرت ابوطالب دوباره با صدای بلند توی شهر اعالم کردن«:ای مردم شهر مکه! همگی به
خونهی من بیایید ،تا ولیمهی فرزندم علی رو نوش جان کنید».
ولیمه چیه بچهها؟
ولیمه همون غذاییه که وقتی بچهای به دنیا میاد (روز اول ,دومش) به بقیه میدن ،که انشاءاهلل بال از بچه
دور باشه.
حضرت ابوطالب خیلی پولدار بودن ،برای همین سیصد تا شتر ،هزار تا گوسفند قربانی کردن و گوشتش رو
گذاشتن جلوی مردم؛
اما یک شرط گذاشتن و گفتن هر کی میخواد بیاد سر این سفره بشینه و غذا بخوره باید دو تا کار انجام
بده.
چیکار کنه؟! باید بره  ۷دور ،دور خونهی خدا بچرخه.
رسمی که حضرت ابراهیم داشتن ،رسمی که فقط خداپرستها و یکتاپرستها داشت.
دومین شرط چیه؟ به فرزندم علی سالم کنن.
_بابا یه نوزادهِ دیگه!
_نه این نوزاد با بقیه فرق داره ،یک نوزاد ویژه هست ،پس باید بیان به فرزندم علی سالم کنن بعد بشینن
سر سفره هر چقدر میخوان غذا نوش جان کنن.
مردم مکه که این دو شرط رو شنیدن ،گفتن«:باشه ضرری نداره که ،میریم  ۷دور ،دور کعبه میچرخیم ،به
فرزند ابوطالب سالم میدیم و میشینیم یک غذای چرب و خوشمزه نوش جان میکنیم».
اما بچهها،
هنوز بعد از ظهر نشده بود و سفره حضرت ابوطالب کامل جمع نشده بود که ،یه مرتبه حضرت ابوطالب
گفتن من باید برم.
پرسیدن«:کجا؟ چه خبر شده؟ چه اتفاقی افتاده؟»
حضرت ابوطالب گفتن «:من یک قراری دارم باید برم به قرارم برسم».
خبر خوش و زنده شدن مُرده
به نظرتون کجا میخواستن برن؟ آفرین!
حضرت ابوطالب میخواستن برن به سمت اون غار و به اون عابدی که پیش بینی تولد امام علی رو کرده بود،
خبر به دنیا اومدن امام علی رو بدن.
حضرت ابوطالب راه افتادن و رفتن ،یک راه خیلی دوری رو پیمودن تا اینکه رسیدن به همون کوهی که عابد
رو اونجا دیده بودن ،وارد غار شدن و دیدن عابد دراز کشیده و یک پارچه روی خودش انداخته،
به نشانه این که از دنیا رفته.
اما بچه ها ،عابد زرنگ ،قبل از اینکه از دنیا بره از خدا یک چیزی رو خواسته بود.
گفته بود «:خدایا ،جون من رو میخوای بگیری بگیر؛ من مشکلی ندارم؛ ولی اگه فرزندی که من پیشگویی
شو کردم به دنیا اومد ،اجازه بده در حد چند دقیقه برگردم به دنیا و این خبر خوش رو بشنوم و دوباره بیام
پیش تو».
خدا هم قبول کرده بود.
حضرت ابوطالب که وارد شدن بهش سالم کردن.
ابوطالب گفت«:سالم عابد! سالم علیکم»
عابد که این صدا رو شنید یه مرتبه بلند شد .دستی به بدنش کشید و خاکهایی که روش گرفته بود رو
تکوند و گفت «:سالم خدا بر تو ای ابوطالب ،به غار ما خوش اومدی برادر ،خوش خبر باشی ابوطالب».
حضرت ابوطالب گفتن «:آره برادر خوش خبرم ،خبر بدنیا اومدن نوزادی رو دارم که تو پیش بینی به دنیا
اومدنش رو کردی.
اما میخوام این رو به تو بگم که این نوزاد درون خانه خدا ،درون کعبه به دنیا اومد».
اون عابد که این حرف رو شنید لبخند به لبش نشست و رو کرد به حضرت ابوطالب و گفت «:ابوطالب این رو
بدون که این کودک با سایر فرزندان تو تفاوت فراوونی داره ،اون دوستی از دوستان خداست؛
اون کسی هست که جانشین پیامبر آخرالزمانه .حواست بهش باشه؛ بهش احترام زیادی بذار و به خوبی ازش
نگهداری کن».
حضرت ابوطالب که اینا رو شنیدن گفتن «:باشه به روی چشم».
و برگشتن به طرف شهر مکه.
قحطی و تصمیم بزرگ
اما بچهها هنوز چند سالی از به دنیا اومدن امام علی (ع) نگذشته بود که یه قحطی بسیار بزرگ و سخت کل
مکه رو فرا گرفت ،به طوریکه حضرت ابوطالب که اونقدر پولدار بودن چیزی براشون نموند و تمام گاو و
گوسفندهاشون مردن.
میدونید دیگه بچهها،
قدیما زندگی مردم به بارون وابسته بود).البته االنم همین طوره)
اگه بارون نیاد ،مردم خیلی فقیر میشن.
همین نونی که ما میخوریم ،باید خدا بارون بفرسته تا گندم رشد کنه.
خالصه ،بارون نیومد.
دیگه گوسفندای حضرت ابوطالب چیزی نداشتن بخورن ،خیلیاشون از گرسنگی مردن و حضرت ابوطالب
مجبور شد خیلیاشون رو قبل از اینکه بمیرن بفروشه.
حضرت ابوطالب کلی فرزند داشتن ،چند تا پسر ،چند تا دختر.
با این اوضاع مالی سخت چیکار میتونستن بکنن؟!
پیامبر خدا ،حضرت محمد یه تصمیم گرفتن ،یه تصمیم خیلی مهم و سرنوشت ساز.
تصمیم گرفتن به همراه چند تا از عموهاشون برن خونه حضرت ابوطالب و یه پیشنهاد بهشون بدن.
پیشنهادی که باعث شد از اون به بعد حضرت علی (ع) با پیامبر خدا ،حضرت محمد زندگی کنن.
چه اتفاقی افتاد؟
پیامبر خدا چی گفتن و بعد از اون چه اتفاقاتی برای امام علی (ع) افتاد؟
باشه برای قسمتهای بعد براتون تعریف میکنم.
تا قسمتهای بعد شما رو به خدای بزرگ و مهربون میسپارم .خدانگهدار.
یا علی مدد.
موارد مرتبط
دفتر طرح حرم امام رضا علیهم السلام ۶۰ برگ
دفتر طرح سلام فرمانده ۶۰ برگ
قصه های امام زمان(عج)
کسی از شما بچه ها ماجرای تولد حضرت مهدی رو میدونه؟!
آیا داستان به امامت رسیدن ایشون رو شنیدین؟
قصه غیبت رو چطور، شنیدین؟!
قصه زندگی امیرالمؤمنین(دوران مدینه)
اگه دوست دارین ماجرای دلاوری های امام علی توی جنگ بدر و احد و ماجرای ازدواج امام علی با حضرت فاطمه(س) رو بشنوید،
این مجموعه رو از دست ندید..
نظرات
متوسط امتیازات
جزئیات امتیازات
								
                    
                    
                    
                    
															
                
قصه هاتون خیلی عالیه
بله خیلی خوبه