آیا تا حالا قصه زندگی حضرت فاطمه زهرا رو شنیدین؟!
ماجرای سخنرانی حضرت زهرا توی مسجد پیامبر(خطبه فدکیه) رو چطور؟!
ماجرای حمله خونه حضرت فاطمه و شهادت ایشون رو هم میتونین اینجا گوش کنین
قصه زندگی حضرت فاطمه زهرا (س)
ولادت رایگان
ماجرای فوق العاده جالب به دنیا آمدن حضرت فاطمه(س)
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
خب بچه ها ما قراره توی چند قسمت ماجرای زندگی بهترین خانم عالم رو براتون تعریف کنیم؛ یعنی اگر ما از اول خلقت تا حالا بگردیم تا بهترین خانم رو پیدا کنیم، هیچ کسی از حضرت زهرا (س)بهتر نیست. آماده اید؟ برو که رفتیم.
- ازدواج پیامبر(ص) و حضرت خدیجه (س)
1400 سال پیش، اون زمانیکه پیامبر خدا، حضرت محمد(ص)هنوز به پیامبری نرسیده بودند؛ ایشون در سن 25 سالگی تصمیم گرفتند با یک خانومی به نام خدیجه ازدواج کنند.
خب تا اینجای داستان که شبیه به زندگی همه مردم بود، ولی از اینجا به بعد یه تفاوتی هست ،اون هم اینکه پیامبر فقیر بودند و اوضاع مالی خیلی خوبی نداشتند و همچنین ایشون یتیم بودند، یعنی پیامبر از زمانی که متولد شدند پدر نداشتند و قبل از تولد ایشون پدرشون فوت شده بودند ؛ اما حضرت خدیجه (س)هم خیلی از لحاظ خانوادگی در سطح بالایی قرار داشتند و هم وضعیت مالی خیلی خوبی داشتند، حالا پیامبر خدا (ص) میخواهند با چه کسی ازدواج کنند؟!
"شما تصور کنید یک آدم خیلی پولدار می خواد با یه آدم فقیر ازدواج کنه"
مخالفت های خانواده حضرت خدیجه شروع شد؛ آنها اعتراض می کردند؛ دعوا و داد و بیداد می کردند تا حضرت خدیجه(س) را از تصمیم خود منصرف و پشیمان کنند.
به او می گفتند : ای خدیجه !تو حق نداری با محمد ازدواج کنی، او پسری یتیم است و پدر ندارد ، فقیر است و مال و اموالی هم ندارد!
حضرت خدیجه(س) در جواب آنها می فرمودند : درسته که محمد وضع مالی خوبی نداره و حمایتی از طرف پدرش نداره چون یتیمه ، ولی اون مرد خیلی خوبیه؛ مرد خوش اخلاق و مهربونیه و از همه مهمتر مردیه که مطیع امر خداست .
اعتراض های خانواده حضرت خدیجه راه به جایی نبرد و در آخر حضرت خدیجه با پیامبر(ص) ازدواج کردند.
پس از ازدواج حضرت خدیجه، اقوام ایشون باهاشون قهرکردند واز اینکه به حرفشون گوش ندادند ناراحت شدند ؛ اما پیامبر(ص) و حضرت خدیجه(س) از این اتفاق ناراحت نشدند، چرا ؟! چون که اونها خیلی به هم علاقه داشتند، خیلی همدیگه رو دوست داشتند.
- مبعث حضرت رسول
سالیان زیادی گذشت تا اینکه در سن چهل سالگی حضرت محمد(ص) به پیامبری مبعوث شدند؛ یعنی چی؟ یعنی جبرئیل آمد و به پیامبر گفت : ای حضرت محمد(ص) تو از امروز پیامبری از جانب خدا، خدا با تو از طریق من صحبت میکنه و تو باید آیات خداوند رو برای مردم بخونی.
این اتفاق که افتاد دشمنی مردم مکّه با پیامبر مهربانی ها بیشتر و بیشتر شد و کینه ای که از قبل داشتند دوباره مثل یک زخم کهنه سر باز کرد. چرا؟
چون پیامبر(ص) می گفتند : به خداوند ایمان بیاورید و از پرستیدن این بتها دست بکشید.اقوام حضرت خدیجه(س) با شنیدن این حرفها پیش ایشون می امدن و می گفتند: ای خدیجه آیا تو هنوز میخواهی با محمد زندگی کنی؟! محمد تا دیروز مردی فقیر و یتیم بود و حالا ادعای پیامبری داره !! تو هنوز هم سر تصمیمت هستی؟
حضرت خدیجه (س) می فرمود: بله ، من نه تنها می خوام باهاش زندگی کنم بلکه به اون ایمان هم آوردم.
می دونید بچه ها، اولین نفری که به پیامبر ایمان آوردند حضرت خدیجه(س) بودند.
اقوام حضرت خدیجه وقتی این حرف رو شنیدند و دیدند که او پشت سر پیامبر نماز هم میخونه او رو گذاشتن کنار، حتی سلام هم به ایشون نمی کردند.
- خبر بارداری حضرت خدیجه(س)
گذشت؛ تا اینکه یک روز حضرت خدیجه(س) متوجه شدند باردارند، یعنی چی؟ یعنی یک بچه ناز وکوچولو تو دلشون دارند.
حضرت خدیجه(س) که از این موضوع خیلی خوشحال شده بودند، پیش فامیل هاشون رفتند تا بهشون این خبر خوب رو بدن؛ ولی اونها اصلا برخورد خوبی نکردند و همه با خشم به ایشون گفتند: از خونه ی ما بیرون برو، ما با تو هیچ کاری نداریم تو با محمد ازدواج کردی و به خدایان ما پشت کردی.
بچه ها ، با همه این صحبتها حضرت خدیجه(س) اصلا از این موضوع ناراحت نشدند و گفتند: اشکالی نداره، خدای من حاضر و ناظره و ان شاءالله خدا به وسیله این بچه ای که توی شکمم هست به من کمک میکنه.
بچه ها شاید باورتون نشه ولی واقعا همینطور هم شد!
- در شکم مادر
گاهی پیامبر پیش حضرت خدیجه(س) می اومدند و می دیدند که ایشون تنها هستن و کسی هم پیششون نیست ولی دارن با کسی صحبت می کنند؛ پیامبر تعجب می کردند و می گفتن : ای خدیجه با چه کسی صحبت میکنی؟!
می گفتن: با این بچه ی توی شکمم صحبت میکنم
پیامبر می گفتن:خب اون هم در جوابت چیزی میگه!؟
حضرت خدیجه(س) می گفتن: بله ، او با من صحبت می کنه و میگه: ای مادر جان غصه نخوریها، او برای من پیش خدا دعا میکند.
پیامبر)ص (م یفرمودند: این موضوع بسیار جالبه چرا که جبرئیل به من خبر داده این دختری که در شکم داری یک بچه عادی نیست، یک بچه ویژه است .همه امامان از نسل این دختر خواهند بود، این دختر از بهشت آمده و کم دختری نیست خدیجه، حواست باشه ها...
- تولد حضرت فاطمه(س)
گذشت... تا اینکه لحظه تولد حضرت فاطمه(س) فرا رسید.
خب ما می دونیم وقتی یه خانومی می خوان بچه دار بشن، باید یکی کمکشون کنه، آبی چیزی بده دستشون و ازشون مراقبت کنه؛ ولی خب فامیلهای حضرت خدیجه قهر کرده بودند و اون زمان هم بهش گفتند: ای خدیجه، تو حتی اگر از درد بدنیا آوردن بچه ات هم بمیری ما پیشت نمی آییم و بهت کمک نمی کنیم .
حضرت خدیجه (س) خیلی ناراحت شدن و خیلی دلشون شکست و این موضوع رو برای پیامبر(ص) گفتن.
پیامبر وقتی این رو شنیدن دست به دعا رو به آسمان برداشت و گفتن: خداوندا تو که می دونی من در این دنیا تنها هستم و کسی رو ندارم و مردم به من بدی می کنند . خدایا مرا یاری کن و کمک کن فرزندم به سلامتی بدنیا بیاید.
بچه ها هنوز دعای پیامبر تمام نشده بود، که یک مرتبه چهارخانم با لباس سفید بسیار زیبا؛ که انگار از بهشت آمدند ظاهر شدند و خود را چهار زن بهشتی معرفی کردند. این چهار زن بهشتی چه کسانی بودند؟!
- حضرت مریم، خواهر حضرت موسی
- ساره ، همسر حضرت ابراهیم
- آسیه ، همسر فرعون
- کلثم خواهر موسی
اونها به پیامبر خدا (ص) گفتند: ما از طرف خداوند آمده ایم تا به همسر شما در تولد فرزندش کمک کنیم و بعد هم پیش حضرت خدیجه(س) رفتند.
وقتی وارد اتاق شدند؛ حضرت خدیجه(س) از دیدن آنها شوکه شدند و ترسیدند و با نگرانی پرسیدند :شما چه کسانی هستید؟! اینجا چه می کنید؟
زنان بهشتی خودشون رو معرفی کردند؛ حضرت خدیجه(س) که اونها رو شناختند دلشون آروم گرفت و این بانوان کمک کردند که فرزند حضرت خدیجه یعنی حضرت فاطمه زهرا(س) به سلامتی بدنیا بیان.
حضرت زهرا(س) که بدنیا اومدند؛ از آسمون فرشته ها پایین اومدند و یک تشت آب با خودشون آوردند؛ اما نه یک آب معمولی...،
اون آب از چشمه کوثر بود !چشمه ای که در بهشت قرار داره و آبش بسیار گواراست و گفتند : نوزاد رو با این آب بشویید و چند تا حوله از پارچه های بهشتی آوردند و این پارچه ها و حوله ها انقدر زیبا و خوش بو بود که مانند آنها رو کسی تا حالا روی زمین ندیده بود.
خلاصه اون خانمها ، خبر تولد نوزاد را به پیامبر(ص) دادند؛ اصلا من نگم چقدر پیامبر خوشحال شدند و به شکرانه این نعمت الهی چند رکعت نماز به جا آوردند و بعد پیش همسر و نوزاد تازه متولد شدشون رفتند وکودکشون رو به آغوش کشیدند و در گوش راستش اذان گفتند و در گوش چپش اقامه.
بعد هم فرمودند: تا به حال هیچ فرزندی بهتر از این بچه بدنیا نیامده، این فرزند مادر امامان بعدی است.
بعد به دخترشون حضرت زهرا(س) گفتند:« دخترم فاطمه، خوش اومدی بدنیا بابا..
ام ابیها رایگان
ماجرای جالب نازل شدن ❤️سوره کوثر❤️
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
اون قدیم قدیما، هزار و چهارصد سال پیش، اون زمان که پیامبر خدا (ص) به پیامبری رسیدند، مردمان مکه که کافر و بی دین بودند، خیلی پیامبر رو آزار و اذیت می کردند، مثلا بعضی از خانمهای بدجنس، به بچه ها یاد می دادند که صبحها از بیابون خار جمع کنند و سر راه پیامبر بریزند تا مسیر ایشون رو با خار بپوشونند.
پیامبرِ مهربون به مردم می گفتن بنده ی خدا باشید، خدای بزرگ رو بپرستید و راه درست رو به مردم نشون می دادن، فقط بخاطر همین ها، به پیامبر ظلم و بدی می کردند وگرنه پیامبر به کسی که بدی نمی کردن.
متاسفانه بعضی از این بچه های نادون، می رفتند به صحرا و شکمبه حیوانات (که پر از فضولات حیوانی هست) رو جمع می کردند و از بالای پشت بام و دیوارهاشون، زمانی که پیغمبر می خواستن از کوچه رد بشن، بر سر مبارک پیامبر می ریختند .
- زیبا و آراسته
پیامبر مهربون مون شخصی بود که همیشه لباسهایی که بر تن می کردند، خیلی تمیز و مرتب بودن و اکثرا رنگ لباس هاشون سفید بود.
پیامبر همیشه عطرهای خوشبو به لباسهاشون می زدند، برای همین اگر ایشون از کوچه ای رد میشدند، همه، از بوی خوش عطر، متوجه می شدند که پیامبر (ص) از این مسیر عبور کرده.
آره بچه ها الان متوجه شدین که پیامبر(ص) چقدر به ظاهر خودشون اهمیت می دادند ! هم خوشبو بودند و هم لباسهای تمیزی می پوشیدند.
پیامبر همیشه قبل از بیرون رفتن از خونه شون، موهاشون رو شونه می کردند، ریش هاشون رو شونه می کردند، و چهره ی پر از مهر و محبت شون رو زیبا و آراسته می کردند.
کار اشتباه مردمی که با پیامبر دشمنی داشتند، این بود که لباسهای تمیز و مرتب پیامبر و چهره ی پیامبر رو کثیف کنند.
بچه ها فکر کنید، لباس های پیامبر که بیشتر اوقات سفید بود رو با خاکستر زغال که بر سر پیامبر می ریختند سیاه و کثیف می کردن، صورت آراسته و لباس تمیز پیامبر رو کثیف و زشت می کردند.
می بینید که اون مردم چقدر بدجنس بودند،پیامبر مهربون مون هم ناراحت می شدند و دلشون می شکست.
- جواب سلام
بچه ها ، بعضی از مردم، پیامبر رو که تو خیابون می دیدند، سلام که نمی کردند هیچ، حتی جواب سلام پیامبر رو هم نمی دادند!!!
شماها که میدونید جواب سلام واجبه، ولی چه بهتره که همیشه وقتی ما کسی رو می بینیم، اول ما سلام کنیم و اگر کسی بهمون سلام کرد هم باید جواب سلامش رو بدیم .چرا؟ چون جواب سلام واجبه ...
اره بچه ها، داشتم می گفتم، این ها جواب سلام پیامبر رو هم که نمی دادند هیچ، هر وقت پیامبر رو می دیدند، به پیامبر نگاه نمی کردند یا روشون رو به طرف دیگه ای می کردند و یا به پیامبر حرفهای زشت و بدی می زدند و یا رفتار بدی با پیامبر داشتند .پیامبر خیلی دلشون می گرفت .
حتی یه بار پیامبر گفتند: هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد.
- مادر پدر
بچه ها ، همه این اذیت آزارها تا زمانی بود که پیامبر به خونه شون برسه ، به محض اینکه پیامبر به خونه می رسیدند ، یه دختر خندون چهار پنج ساله داشتند به اسم فاطمه زهرا (س) ...
سلام خدا به این دخترمهربون که منتظر پیامبر بود ، وقتی این دختر کوچولوی مهربون چشمش به پدرش می افتاد، به سمت پدرش می دوید و با خوشحالی به پدرش سلام می کرد، باباش رو بغل می کرد و لباس های باباش رو تمیز می کرد و اگر خاکستری روی سر باباش بود پاک می کرد و به باباش می گفت: بابا جونم، خوش اومدی خیلی خوشحالم که اومدی ، دلم برات خیلی تنگ شده بود..
پیامبر خدا(ص) تا دختر مهربون و دلسوزشون رو می دیدند، تمام غصّه ها، غمها و ناراحتی هاشون رو فراموش می کردند. پیامبر خیلی از این رفتار زیبای دخترشون خوشحال می شدند . وقتی با دخترشون می نشستند و صحبت می کردند، حضرت زهرا به پدرشون می گفتند: بابا جون، غصه نخوریها، إن شاالله خدا برامون جبران می کنه، اشکالی نداره، همه پیامبرها اذیت می شدند.
بچه ها این حرفها رو حضرت زهرا (س) به پیامبر می گفتند و بهشون دلداری می دادند . پیامبر با حرفهای دخترشون خیلی شاد و خوشحال می شدند.
پیامبر عزیزمون به حضرت زهرا (س) یه لقب دادند که خیلی این لقب قشنگ هست، پیامبر به دخترشون می گفتن : امّ ابیها ...
بله بچه ها ، پیغمبر به دخترشون حضرت زهرا(س) با اینکه چهار پنج سالش بود و هنوز یه بچه ی کوچیک بود، می گفتند مادر . یعنی برای پیامبر مثل یک مادر بودن.
می دونید بچه ها ام ابیها یعنی چی؟ امّ ابیها یعنی، مادرِ پدر
پیامبر به دخترشون می گفتند مامان، چون مثل یک مادر برای پیامبر مهربونی و دلسوزی می کرد.
بچه ها تا حالا دیدید، وقتی توی مدرسه، از کسی ناراحت می شیم و یا معلم دعوامون می کنه؛ یا می خوریم زمین لباسمون پاره میشه و یا زخمی می شیم، ناراحت و گریون می شیم؟ ! وقتی می آییم خونه، مامان مون بهمون میگه: غصه نخوری عزیزم، عشقم، اشکالی نداره؛ پیش میاد می خوری زمین بالاخره، نمراتت پایین شده، اشکال نداره، زحمت می کشی نمره خوب می گیری.
حضرت زهرا (س) هم برای پیامبر مثل مامان بود یعنی اینقدر به پیامبر آرامش می داد و براشون دلسوزی و مهربونی می کرد و پیامبر رو خوشحال می کرد، که انگارمامانِ باباش بودیعنی مامانِ پیامبر بود.
- نزول سوره ی کوثر
می دونید بچه ها، اون زمان هر کسی که زیاد پسر داشت، فکر می کردند که خیلی آدم خوشبختی ِ، چون پسر داشتن خیلی مسئله ی مهمی براشون بود و بهش افتخار می کردند .یک روزی که پیامبر(ص) توی کوچه ها راه می رفتند، یک نفر که خیلی پسر داشت پیامبر رو دید و به پیامبر گفت: محمد رو ببینید ، او ابتر است.
بچه ها ابتر یعنی بدون دنباله و اعراب اون زمان فکر می کردند که اگر کسی پسری نداشته باشه، پس نسلش ادامه پیدا نمی کنه؛ پیامبر هم که اصلا پسر نداشتند و فقط یک دختر داشتند و اون هم حضرت زهرا (س) بود.
پیامبر (ص) بعد از شنیدن این حرفِ مرد عرب، دلخور شدن و به خدا گفتن: خدایا ببین این ها چه توهین هایی به من می کنند، خودت شاهد باش.
خدا هم بعد از این اتفاق، بوسیله ی فرشته ی خودش جبرئیل، یک سوره برای پیامبر فرستاد. یک سوره ی بسیار بسیار زیبا، به نام کوثر به پیامبر نازل کرد.
خداوند یک جواب زیبا به این مرد عرب داد.
اول بریم سوره کوثر رو بخونیم بچه ها؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿١﴾
بی تردید ما به تو خیر فراوان [که برکت در نسل است و از فاطمه ریشه می گیرد] عطا کردیم.
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾
پس [به شکرانه آن] برای پروردگارت نماز بخوان و شتر قربانی کن.
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿٣﴾
یقینا دشمن [که به] تو [زخم زبان می زند] خود بدون تبار و نسل [و بریده از همه خیرات و برکات] است.
خدای متعال در این سوره به مرد عرب بی ادب که به پیامبر اهانت کرده بود فرمودند : ابتر، خودت هستی و تو دنباله نداری. من به پیامبر " کوثر" که خیلی خیر و برکت داره عطا کردم .نسل امامان از کوثر هست، ازنسل این دختر قراره امام های دیگه بیان.
از نسل همین دختر هست که امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام بدنیا میان.
از نسل همین دختر هست که امام زمان(عج) بدنیا میاد، امام زمانی که قراره دنیا رو نجات بده. تو فکر می کنی فقط پسر داشتن افتخاره؟
پیامبر بعد از شنیدن این سوره خیلی خیلی خوشحال شدن و این سوره شد سوره ی کوثر که فقط بخاطر وجود نازنین حضرت زهرا سلام الله علیها اومد.
بچه ها پیامبر خیلی خوشحال بودند چون؛
- یک همسر خوب و مهربون مثل حضرت خدیجه (س) داشتند.
- یک پسر عموی خیلی مهربون و دوست داشتنی مثل امام علی(ع) داشتند .
- یک عموی خوب مثل حضرت ابوطالب که پدر حضرت علی (ع) بودند داشتند .
- یک دختر خیلی عالی و مهربون مثل حضرت زهرا (س) داشتند.
اما بچه ها، یک اتفاق خیلی بد برای پیامبر افتاد که پیامبر خیلی ناراحت شدند ، چه اتفاقی؟ یک اتفاق بد که دل پیامبر و دخترشون حضرت زهرا(س) رو خیلی ناراحت کرد.
وفات حضرت خدیجه (س) رایگان
ماجرای وفات مادر مهربان حضرت فاطمه زهرا(س) و آخرین وصیت های حضرت خدیجه به دختر ۵ ساله شون
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
پیامبر خدا (ص)در سن 25 سالگی با یک خانم بسیار مودب، خوب، مهربون و پولدار ازدواج کردند. ازدواجی که باعث شد پیامبر خدا که فقیر بودند و خیلی پول نداشتند، اوضاع مالی شون خوب شد؛ اما بچه ها، پیامبر نمی خواستن با اون پولها برای خودشون خونه و ماشین و ویلا بخرند. نه!
پیامبر اون پولها رو می خواستند برای اینکه اسلام روگسترش بدن و تو راه اسلام خرج کنند. مشرکان با هم عهدکردن که پیامبر و یاران شون رو در جایی به نام شعب ابیطالب که نام درّه ای بود زندانی کنند. پیامبر(ص) و همه مسلمون ها به مدت سه سال اونجا زندانی بودند و هیچ کس حق خرید و فروش با مسلمانان رو توشعب ابیطالب نداشت یا کسی با اونها معامله نمی کرد، یا اگر هم چیزی به مسلمونها می فروختن چند برابر ازشون پول می گرفتن و مسلمون ها ساده ترین چیزها رو هم نمی تونستن بخرن.
حالا پیامبر که اونجا زندانی بودند، باید پولی داشتند تا بتونند زندگی کنند چون کسی با مسلمونها کار نمی کردند تا پول به دست بیارن و با پولش خرید کنن .فقط حضرت خدیجه سلام الله پول داشتن... حضرت خدیجه(س) بدون هیچ منّتی، بدون اینکه حتی یک بار به روی پیامبر بیارن که این پولها رو من به شما میدم، پولهاشون رو به پیامبر می دادند و پیامبر هم برای مسلمون ها خرما و نان می خریدند تا بخورند که زنده بمونن. اون زمان مسلمون ها بسیار فقیر بودند، برای همین یه دونه خرما رو به چهار قسمت تقسیم می کردند و هر نفر یک قسمت رو در دهانش می گذاشت و به هر کسی هم که خرما نمی رسید هسته ی خرما رو در دهانش می گذاشت . در کل روز فقط همین قدر غذا می خوردند ؛ اما برای خرید و تهیه همین مقدار غذا، پول زیادی نیاز داشتند .چون کسی به مسلمون ها چیزی نمی فروخت و یا خیلی گرون می فروخت .با کدام پول خرید می کردن؟
بله، پول حضرت خدیجه سلام الله علیه.
سه سال گذشت؛ تحریم مسلمون ها و پیامبر تمام شد .پیامبر و بقیه ی مسلمون ها به شهر مکه برگشتند؛ اما یک اتفاق خیلی بد افتاد.
- وصیت مادر
مدتی که مسلمون ها در شعب ابیطالب بودند هیچکس غذای درست و حسابی نخورده بود .حضرت خدیجه(س) هم مثل بقیه غذای زیادی نخورده بودن و برای همین بیمار شدند و حال خوبی نداشتند .
حضرت خدیجه(س) سهم کم غذای خودشون رو به حضرت فاطمه (س)می دادن بخوره، تا بزرگ بشه و سلامت بمونه وخودشون غذا نمی خوردند .برای همین حالشون بسیار بد شده بود و در بستر بیماری افتادند و بسیار ضعیف شده بودن.
در اون زمان حضرت فاطمه(س) فقط پنج سال داشتند .حضرت خدیجه(س) در لحظه های آخرعمرشون به دخترشون حضرت فاطمه(س) وصیّت کردند و گفتند : دخترم به پدرت پیامبر بگو ، برای من دعای خیر کنه، چون من از مرگ می ترسم.
می ترسم که خدا کارهایی رو که انجام داده ام رو از من قبول نکنه .به پدرت بگو برایم دعای خیر کنه .بگو خودش من رو به خاک بسپره .در لحظه ای که می خوان من رو درون قبر بگذارن پدرت با دستان خودش این کار رو انجام بده
سومین خواسته ام اینکه قبل از دفن من، پدرت خودش درون قبر بخوابه چون اگر پیامبر در قبر من بخوابه بعیده که خداوند بابت کارهای بدی که شاید کرده باشم به من سخت بگیره.
چهارمین خواسته ام اینکه دخترم، من حتی یک کفن هم برای خودم ندارم، به پدرت بگو همان عبایی که با اون نماز میخونه را دور بدن من بپیچه؟!
حضرت زهرا سلام الله خیلی گریه کردن گفتن: باشه مادر، به پدر میگم.
- جایگاه حضرت خدیجه
پیامبر(ص) که این صحبتها رو شنیدند بسیار ناراحت شدند؛ چون خیلی به حضرت خدیجه(س) علاقه داشتند.
پیامبر به دخترشون گفتن : چرا این وصیتها رو به شما گفتن و به خودم نگفتن؟ بگذار خودم با مادرت صحبت کنم.پیامبر شروع به صحبت با حضرت خدیجه(س) کردند.
حضرت خدیجه(س) گفتند: یا رسول الله ، من از مرگ می ترسم .از عقوبت کارهایی که کردم، از اینکه خدا کارهایم رو قبول نکند.
پیامبر(ص) فرمودند: ای خدیجه تو میدانی چه جایگاهی نزد خدا داری؟؟ تو جزء برترین زنان عالم هستی، غصه نخور، تو با حضرت مریم برابری.
پیامبر که این ها رو گفتند، حضرت خدیجه(س) لبخندی زدند و خوشحال شدند، خدا را شکر کردند وگفتند: ولی پیامبر برایم دعا کنید و عبایتان را دور بدنم بپیچید.
پیامبر با ناراحتی گفتند : خدیجه تو می خواهی مرا ترک کنی؟ من خیلی دلم برایت تنگ می شود
صحبتهای پیامبر و خدیجه تمام شد، طولی نکشید که حضرت خدیجه(س) از دنیا رفتند. پیامبر بسیار ناراحت بودند و گریه می کردند.بعد از مرگ حضرت خدیجه(س)، پیامبر به تمام وصیتهای ایشان عمل کردند.
اول برای حضرت خدیجه(س) طلب مغفرت کردند و گفتند: خدایا اگر خدیجه اشتباهی در زندگی اش مرتکب شده است او را ببخش.
بعد با دستان خودشون برای خدیجه قبر کندند و درون قبر رفتند وگفتند: ای قبر، همسر من می خواهد به اینجا بیاید ، هوایش را داشته باش .
پیامبر با دستان خودشون همسرشون را درخاک گذاشتند و خواستن عبایی که با اون نماز می خوندند رو دور حضرت خدیجه بپیچند که جبرئیل اومد و گفت: ای پیامبر، خداوند متعال به من دستور داده است تا از بهشت یک کفن بیاورم تا دور خدیجه بپیچانی .
پیامبر(ص)، خدیجه را با کفنی بهشتی پوشاندن و در خاک گذاشتند و چون وصیت حضرت خدیجه(س) بود، پیامبرعبایشان را هم در قبر گذاشتند.حضرت فاطمه(س) که پنج سال بیشتر نداشتند شروع به گریه کردند و بسیار ناراحت بودند، ناگهان جبرئیل که فرشته خدا بود دوباره ظاهر شد و گفت:
ای پیامبر و ای فاطمه اگر می دانستید که جایگاه خدیجه کجاست!! اصلا ناراحت نبودید.
پیامبر (ص)و حضرت فاطمه(س) گفتند : جایگاهش کجاست ؟!
جبرئیل گفت: خدا خانه ای از الماس به خدیجه داده است، آنقدر زیبا و شفاف است که از بیرون داخلش دیده می شود.
با شنیدن این حرف پیامبر(ص) و حضرت فاطمه(س) آرام تر شدند.
اما سه سال بعد یک اتفاق دیگر برای پیامبر(ص) افتاد .یک اتفاق خوب....
هجرت به مدینه رایگان
بچه ها آیا میدونین چی شد که پیامبر از مکه🕋 به مدینه هجرت کردند؟!
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- دعوت مردم یثرب
چند روز بعد از اینکه حضرت خدیجه(س) از دنیا رفتن، عموی پیامبر که بابای امام علی(ع) بودن، کسی که خیلی خیلی پیامبر رو یاری کرد و هوای پیامبر رو داشت، به نام ابوطالب، از دنیا رفت.
اون سال پیامبر خیلی غصه خوردن، خیلی ناراحت شدن، تا حدی که پیامبر اسم اون سال رو سال اندوه و ناراحتی گذاشتن.
اما دو سه سال گذشت، تا اینکه مردم یک سرزمینی به نام یثرب، که بعداً اسمش مدینه شد به مکه رفتن ، چون شنیده بودن پیامبری ظهور کرده که حرف های جدیدی میزنه. با خودشون گفته بودن بریم ببینیم چی میگه!
اونها به مکه رفتند و جلسه های مخفیانه ای با پیامبر داشتند و یواشکی با پیامبر صحبت می کردند .پیامبرآیه هایی که براش وحی شده بود و چیزهایی از دینش که می دونست روبرای اونها می گفت...
وقتی اونها صحبت های پیامبر(ص) رو شنیدن، خوششون اومد و گفتند: این دین که خیلی دین خوبیه ! پس چرا با شما دشمنی می کنند؟!
پیامبر(ص) گفتند: من نمی دونم، اهل مکه عقل درست و حسابی ندارند.
مردم یثرب گفتند: ولی ما شما و دین شما رومی خوایم . میشه ما به دین شما دربیایم ؟
پیامبر(ص)گفتند: ایرادی نداره .
اونها گفتند: حالا که اهل مکه دارن شما رو اذیت می کنند میشه شما بیاید پیش ما؟
پیامبر(ص) گفتند: ایرادی نداره ، من پیش شما میام ؛ اما قبلش چند نفر رو می فرستم ، این چند نفر رو یاری کنید تا بعد از اون من بیام.
اون ها هم قبول کردن.
گذشت.... تا اینکه یاران پیامبر یکی یکی به سمت شهر یثرب رفتند یعنی شهر مدینه ؛ اما پیامبر هنوز در مکه مانده بودن. چرا!؟
چون کافران و مشرکین شک کرده بودند و می گفتند که یه کاسه ای زیر نیم کاسه ی محمد هست و اونقشه هایی داره .
- نقشه قتل پیامبر
یک شب مشرکین دور هم جمع شدند و نقشه ای کشیدن. اونها نقشه کشیدند دسته جمعی شبانه وارد خانه ی پیامبر(ص) بشوند و کار پیامبر رو یکسره کنند و خیال خودشان رو راحت کنند چون فکر می کردن اگر محمد از شهر مکه به شهر مدینه بره ، امکان داره یار زیادی پیدا کنه و بعداً به جنگ با مردم مکه بره و شکست شون بده و مردم مکه مجبور بشن که مسلمان شن . اونها دور همدیگر جمع شدند و شبانه پشت خانه ی پیامبر قایم شدند. پیامبرخدا(ص) از طریق جبرئیل، فرشته ی خدا خبردار شد.
جبرئیل به پیامبر گفت: ای پیامبر، این افراد نقشه دارند که امشب شما رو بکشند . شما باید امشب از شهر مکه خارج شوید و به سمت مدینه بروید.
پیامبر خدا(ص) گفتند : آخه هنوز دخترم فاطمه(س) در این شهر هست؟!
جبرئیل گفت: فاطمه (س)رو به علی(ع) بسپارید و خودتون برید، باید امشب جای شما کس دیگه ای بخوابه تا مشرکین گول بخورند.
بچه ها ، چه کسی حاضره ، جای کسی بخوابه که قرار هست آن شب او رو بکشند؟!
چه کسی جرات میکند؟ هیچ کس، جز امام علی علیه السلام!!
امام علی (ع) گفت : ای پیامبر، من جای شما می خوابم و شما امشب یواشکی از شهر خارج شوید .
امام علی(ع) جای پیامبر خوابیدند و ملحفه رو روی سرشون کشیدند که دشمنان امام رو نبینند .پیامبر(ص) هم به همراه یکی از یارانشون از شهر مکه خارج شدند و به طرف مدینه رفتند.
مشرکان و کافران، شبانه وارد خانه ی پیامبر(ص) شدند ؛ اما تا ملحفه رو کنار زدند و خواستند که شمشیرهایشان را به بدن شخصی که خوابیده وارد کنند ، دیدند علی(ع) است که جای پیامبر خوابیده!!
مشرکان گفتند : پس پیامبر(ص) کجاست ؟
امام علی(ع) گفتند: مگه من پیامبرم که بگم کجاست؟ پیامبر بیرون رفته.
مشرکان پرسیدن : کجا رفته ؟
امام علی(ع) گفتن: ای بابا من چه میدونم؟!
مشرکان که دیدند، امام علی(ع) حرف نمی زنند، شروع کردند به زدن امام علی (ع)
ای نامردا ! ای آدمهای بدجنس بی ادب.
امام علی(ع) این کار خیلی بزرگ رو برای پیامبر کرد و هیچی نگفت .درسته که امام علی(ع) رو اون شب نکشتند؛ اما امکان داشت که بکشنش.
- ورود پیامبر به مدینه
پیامبر(ص) به همراه یارشون رفتن تا رسیدن به ورودی شهر مدینه، دیدن که
مردم مدینه به استقبالشون رفتن ، مردم گفتند: یا رسول الله ! وارد شهر بشین، خیلی خوش آمدین، قدم رنجه فرمودین .
پیامبر گفتند: نه من داخل نمیام .
مردم پرسیدن : چرا؟
پیامبر(ص) گفتن: برای اینکه دخترم فاطمه(س) و پسرعمویم علی(ع) همراهم نیستند . اونها هم باید باشند.
گذشت؛ تا اینکه امام علی (ع)به همراه مامانشون و حضرت فاطمه زهرا (س) و چند تا خانم دیگه، به طرف مدینه راه افتادند. بین راه کافران فهمیدند امام علی(ع) به همراه دختر پیامبر دارن از شهر بیرون میرن، نقشه کشیدند ...
یکی از اسب سوارهای حرفه ای شون رو دنبال امام علی(ع) فرستادند . وقتی به امام علی(ع) رسید شمشیر کشید و گفت: من نمی گذارم شما برید ..
امام علی (ع)هم شمشیر کشیدند و یک درس حسابی به او دادن و اون مرد رو بر زمین انداختن و کشتنش.
امام علی(ع) به همراه حضرت فاطمه ی زهرا(س) و فاطمه بنت اسد، یعنی مادر خودشون و چند خانم دیگه رفتند و به ورودی شهر مدینه رسیدن و اونجا پیامبر رو دیدن و با پیامبر وارد شهر مدینه شدند. از اون زمان سال هجری قمری آغاز شد و کلی اتفاق خوب و درجه یک برای پیامبر، یارانشون و خصوصا حضرت فاطمه افتاد.
ازدواج رایگان
ماجرای فوق العاده زیبای خواستگاری🌹امام علی(ع) از حضرت فاطمه زهرا(س)
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- خواستگار حضرت زهرا (س)
قسمت قبلی براتون ماجرای هجرت پیامبر(ص) ،حضرت فاطمه الزهراء (س) و امام علی(ع) به شهر زیبای مدینه رو تعریف کردم .پیامبر خدا(ص) وارد شهر مدینه شدند و در آنجا حاکم، رئیس و فرمانده شهر مدینه شدند ؛
همون سالهای اولی که پیامبر خدا (ص) وارد شهر مدینه شده بودند، یک روز داخل خونه نشسته بودند، سر ظهر بود، همسر پیامبر و حضرت زهرا (س) هم توی خونه بودن . بچه ها پیامبر بعد ازفوت حضرت خدیجه (س) با خانم دیگه ای ازدواج کرده بودن یک مرتبه صدای در اومد، تق تق تق تق، کیه در میزنه این وقت ظهر؟
پیامبر خدا (ص) به همسرشون گفتند: همسرم کسی پشت در هست که هم خدا دوستش دارد هم اون خدا رو دوست دارد.
همسر پیامبر گفت : کی میتونه باشه؟ ایشون در رو باز کرد، یک مرتبه چشمش به چهره ی زیبا و دلنشین پسرعموی پیامبر، امام علی(ع) افتاد .تا چشمش به امام علی(ع) افتاد، پیامبر(ص) فرمودند : همسرم بگو علی وارد شود .
میدونید که پیامبر(ص) علم غیب داشتن، از آسمان خبر داشتن و می دونستن که چی به چیه.
امام علی(ع) وارد خونه شدند، صورتشون سرخ شده بود و خجالت زده بودن و یه جورایی امام علی(ع) اون روز غیر عادی بودن.
پیامبر(ص) گفتند: سلام علی جان خیلی خوش آمدی
بلند شدند امام علی(ع) رو بغل کردند و بردن پیش خودشون نشوندند .
بچه ها، می دونید که وقتی مهمون میاد باید برید به استقبال مهمون، هر چقدر هم که این مهمون آدم بهتری باشه، باید بیشتر تحویلش بگیرین .پیامبر خدا(ص) ، امام علی(ع) رو بغل کردند و تحویل گرفتند و حال واحوال کردن و نشاندند کنار خودشون و پرسیدن : چی شده علی جان ؟این وقت ظهر آمدی؟! معمولا این ساعت توی باغ و مشغول کشاورزی هستی، چی شد که اینجا اومدی ؟
امام علی(ع) هیچی نگفتن، یکم مِن مِن کردن، آب دهنشون رو قورت دادن، خجالت کشیدن.
پیامبر(ص) گفتند : چی شده علی جان؟ چرا به اینجا اومدی ؟ اتفاقی افتاده؟
امام علی (ع) نفس عمیقی کشیدن، گفتن: نمی دونم پیامبر چه جوری باید به شما بگم ؟
پیامبر(ص) گفتند : چی شده خب؟
امام علی(ع) گفتند : راستش رو بخواهید من چند بار در خونه تون اومدم ولی روم نشد در بزنم، هی برگشتم و دوباره اومدم.
پیامبر(ص) گفتن: اتفاقی افتاده عزیز دلم؟ بگو خب
امام علی(ع) گفتن : راستش رو بخواهید یا رسول الله، شما می دونید که برای من هیچ کسی محبوب تر از شما نیست، من شما رو از همه ی عالم بیشتر دوست دارم، بعد از خدا شما رو از پدر و مادرم هم بیشتردوست دارم.
پیامبر (ص) گفتن : یا علی، من هم تو را از همه بیشتر دوست دارم . ای علی جان تو
برادر من هم هستی یک جورایی، حالا بگو چی شده؟
بچه ها می دونید که پیامبر(ص) و امام علی (ع) با هم دست برادری داده بودند ...
امام علی (ع) گفتن : ای پیامبر می دونید، راستش رو بخواهید من خیلی تنهام و کم کم به سن ازدواج هم رسیدم، دیگه چه جوری بهتون بگم، راستش رو بخواهید من می خوام ازدواج کنم ؛ اما روم نمی شه به شماچه جوری بگم؟
پیامبر خدا (ص) که متوجه شدن امام علی(ع) به خواستگاری حضرت زهرا(س) اومدن لبخندی زدن و گفتن : می تونم حدس بزنم چی شده!
امام علی(ع) گفتن : بله درست حدس زدین، من به خواستگاری فاطمه زهرا (س) اومدم ؛ اما یا رسول الله، اگه شما نظرتون مخالفه منه ، یک دقیقه هم نمی ایستم، اصرار نمی کنم، شما رو ناراحت نمی کنم . هر جور شما صلاح می دونید.
بچه ها می دونید که حضرت زهرا س) خیلی خواستگار داشتند، خواستگارهای پولدار، آدمای معروف و بزرگ، سرشناس و رئیس ؛ اما پیامبر بهشون می گفتن : نه، خدا گفته که من مشخص می کنم فاطمه با کی ازدواج کنه، فاطمه خودشون هم راضی به ازدواج با شما نیستن . بچه ها در اون زمان کسی نظر دخترش رو برای ازدواج نمی پرسید ؛ اما پیامبر(ص) نظر دخترشون رو برای ازدواج می پرسیدن. می گفتن : دخترم فلانی به خواستگاری شما اومده .
فاطمه زهرا(س) می گفتن : نه بابا جون من دوست ندارم با ایشون ازدواج کنم.
از طرفی دیگه خود خدای متعال باید می گفت حضرت زهرا(س) با کی ازدواج کنه، جبرئیل باید می آمد و خبرمی داد . حضرت زهرا سلام الله علیها برای خدا خیلی مهم تر از این حرف هاست.
پیامبر(ص) گفتن : علی جان تو میدونی که من تو رو از همه بیشتر دوست دارم ولی اجازه بده برم با فاطمه صحبت کنم .خدا هم نظرش رو به من اعلام کنه.
پیامبر به اتاق حضرت فاطمه(س) رفتن و گفتن : دخترم، پسر عموم علی اومده بود، حضرت زهرا(س) گفتن : خیلی خوش آمده بود .
پیامبر(ص) گفتن: این بارعادی نبود، علی، یک چیزی می خواست، حضرت فاطمه گفتن :چی می خواست؟
پیامبر(ص) گفتن راستش رو بخواهی، علی به خواستگاری شما اومده بود ، پیامبر تا این جمله رو گفتن، حضرت زهرا(س) سرخ شدن، خجالت کشیدن.
پیامبر گفتن : دخترم، به ازدواج با علی (ع) راضی هستی یا نه ؟
حضرت زهرا(س) هیچی نگفتن، سرشون رو پایین انداختن و صورتشون سرخ شده بود . پیامبر هم لبخندی زدن وگفتن : دخترم سکوت نشانه ی رضایته، حالا صبر کن تا خدا نظرش رو اعلام کنه .
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود، که جبرئیل از آسمان آمد و گفت : خدا میگه یا رسول الله، من فاطمه را برای علی(ع) خلق کردم، اصلا فاطمه مال علی ست، فاطمه و علی برای همدیگر بوجود آمدند و از نسل اونها قراره امامان بعدی بوجود بیایند، به علی بن ابیطالب جواب مثبت بده .
پیامبر خدا(ص) از اتاق بیرون رفتن ، پیش امام علی(ع) و گفتن : یا علی مبارکت باشه . به همین راحتی بچه ها!
- ازدواج ساده
حالا علی جان بیا من براتون خطبه عقد بخونم تا به همدیگه محرم بشید؛ اما کم کم، پولهات رو جمع کن تا إن شاالله عروسی بگیری.
بچه ها می دونید که امام علی(ع) و حضرت زهرا (س) چند ماه مثل امروزیها توی عقد بودند، یعنی حضرت زهرا(س) خونه ی پیامبر بودند؛ اما با امام علی(ع) ازدواج کرده بودند .تا این که امام علی(ع) پیش پیامبر رفتند و گفتند : یا رسول الله، من پول زیادی ندارم قربونتون برم الهی، می دونید که من بابا هم ندارم، کلی هم داداش دارم، برادرهام ارث بردن، ولی من پولی ندارم چه کار کنم؟
پیامبر(ص) گفتن : علی جان، چه چیزهایی از خودت داری ؟
امام علی(ع) گفتن : یک شتر، یک شمشیر و یک سپر ....
پیامبر(ص) گفتن : شتر که برای کشاورزیت لازمه، باهاش آب می بری و می آوری، شمشیرت هم که برای جنگها لازمه، سپرت (زره) رو بفروش و از پول فروش اون جهیزیه بگیر و بعد هم جشن عروسی بگیریم.
امام علی(ع) رفتن و سپر رو فروختن و چند تا بشقاب، چند وسیله ی ضروری که خیلی هم ساده بودند و یک لباس عروس خوشگل برای حضرت زهرا (س) خریدن. خونه ی ساده ای هم برای خودشون ساختن که برن توش زندگی کنند .
شب عروسی حضرت زهرا(س) و امام علی(ع) یک شب فوق العاده بود . قسمت بعدی رو حتما بخونید، تو قسمت بعد میگم، حضرت زهرا کاری کردن که تا ابد به دختران ما وحتی پسران ما یک درس خیلی خوبی دادن .
عروسی رایگان
تا حالا شنیدین کسی لباس عروسش رو شب عروسی به فقیر بده😳😍❤️
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبلی ماجرای خواستگاری امام علی(ع) از حضرت زهرا (س) رو براتون کامل تعریف کردم. گفتم خدا، پیامبر و حضرت زهرا (ع) به ازدواج امام علی(ع) با حضرت زهرا (س) راضی بودن .چند ماهی از عقد حضرت فاطمه گذشت، تا اینکه زمان عروسی فرا رسید.
- لباس عروسی
امام علی علیه السلام با همون پولی که از فروش سپر خودشون به دست آورده بودن، لباس عروس خیلی قشنگی برا حضرت زهرا سلام الله خریدن.
بچه ها، دختر خانمها وقتی که می خوان عروس بشن خیلی ذوق و شوق دارن، خیلی خوشحالن، از بچگی به لباس عروسی شون فکر می کنن و لباس عروسی شون رو خیلی دوست دارن. حالا هم شب عروسی حضرت زهرا(س) فرارسیده و امام علی(ع) لباس عروس خوشگل خریدن ؛ اما نه خیلی گرون ، لباس عروسی نخریدن که همه حسرت بخورن، یک لباس عروس قشنگ خریدن با قیمت معمولی. لباس رو بردن و حضرت زهرا سلام الله علیها تنشون کردن. می دونین اون زمان مردم خیلی فقیر بودن .لباسهای قبلی حضرت زهرا (س)وصله و پینه داشت ، شما می دونین پینه چیه؟ ! یعنی، قسمتی از لباسشون که پاره شده بود رو دوخته بودن. و حالا یک لباس خوشگل تنشون کردن چون شب عروسی شون بود.
شب عروسی، شب خیلی دوست داشتنی هست، همه دوست دارن این شب رو، حضرت زهرا(س) هم این شب رودوست داشتند.
اون شب، قبل از شروع جشن، حضرت زهرا(س) توی خونه نشسته بودن، یک مرتبه صدای در اومد. کیه !کی میتونه باشه؟!
حضرت زهرا(س) دم در رفتن ، دیدن یک خانم فقیر و بیچاره میگه : من لباس ندارم، لباسم پاره پاره هست اگه یک لباس کهنه دارین بدین من تنم کنم، چون لباس من آنقدر پاره شده که دیگه روم نمیشه تنم کنم، با این لباس آبروم میره.
بچه ها ما باشیم چکار میکنیم؟! حتما می گیم اشکالی نداره خانم، من الان یک لباس نو دارم، لباس کهنه ام مال شما، شما هم که خودت گفتی لباس کهنه می خوای، بیا این هم لباس کهنه ی من.
اما حضرت زهرا(س) این کار رو نکردن! ایشون رفتن لباس کهنه خودشون رو پوشیدن و لباس نوی عروسی شون رو به خانم نیازمند هدیه دادن.
شب عروسی ! لباس عروس! البته لباس عروس اون زمان مثل لباس عروس الان نبود که نشه بیرون بپوشی یک لباس قشنگی بود که می شد بعدا هم بپوشی.
خانم فقیر که لباس عروس رو دید، آنقدر خوشحال شد، شروع کرد دعای خیر کردن برای حضرت زهرا(س) و امام علی(ع).
اما بچه ها دقت کردین ! حضرت زهرا(س) حالا دیگه باید دوباره لباس کهنه تنشون کنن؟!! لباس کهنه، شب عروسی!!
بله، حضرت زهرا(س) همچین خانمی بودن، ما اگه الگومون حضرت زهرا (س) هستن باید بخشنده باشیم
حالا کسی الان لباس عروس دخترها رو ازشون نمی خواد، تا هدیه بدن ! ولی مثلا اگه میخوایم یک اسباب بازی مون رو به یک نیازمند بدیم ، اون اسباب بازی خراب که دیگه نمی خوایم بازی کنیم رو ندیم، یک اسباب بازی بدیم که خودمونم دوسش داریم، می خوایم چیزی رو بدیم به کسی، اونی رو انتخاب کنیم که خودمون دوستش داریم ؛ اون وقته که ارزش داره، وگرنه چیزی که می خوایم بندازیم سطل آشغال رو به یک نیازمند بدیم ، که کار خیر نمیشه .کار خیر رو باید قشنگ انجام
بدیم .
پیامبر خدا (ص)رفتن یکدفعه دیدن، عه دخترشون لباس عروس نداره. گفتن : دخترم مگه لباس عروس برات نخریدن؟
گفت :چرا بابا خریدن.
پیامبر(ص) گفتن : پس چرا لباس وصله دار رو تنت کردی؟!
حضرت زهرا(س) گفتن: فقیری اومد و ازم لباس می خواست ،من هم بهش لباس نو رو دادم .
پیامبر(ص) فرمودن : شب عروسی؟!
حضرت زهرا(س) چیزی نگفتن و سرشون رو انداختن پایین . بچه ها یک چیزی بگم باورتون میشه؟!
- هدیه خدا برای عروسی
خدای متعال از این کار حضرت فاطمه(س) خوشحال شد، چند دقیقه ای نگذشته بود که جبرئیل از راه رسید و گفت: تو آسمون همه ی فرشته ها بخاطر این کار فاطمه جشن گرفتن ، آخه کدوم عروسی شب عروسیش، لباس عروسش رو میده به فقیر؟! همه ی فرشته های آسمون دارن به حضرت فاطمه(س) افتخار می کنن، میگن فاطمه واقعا شایسته و برازنده اینه که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از نسلش باشن.
خدا یک هدیه برای فاطمه فرستاد، یک لباس عروس سبز بسیار زیبا هدیه ی حضرت زهرا (س) بود. از همون لباسهای بهشتی!
وای بچه ها، وقتی حضرت زهرا لباس رو تنشون کردن، خانمها که لباس رو می دیدن چشماشون از تعجب گرد می شد .از همدیگه میپ رسیدن این لباس خوشگل رو زهرا از کجا آورده؟! اصلا معلومه ، یک آدم معمولی این رو ندوخته، چقدر خوشگل!
این لباس رو خدا به فاطمه از آسمون هدیه داد.
بعضی ها باور نمی کردن، خوب باور نکنن، اشکالی نداره، بلاخره این لباس خوشگل ترین لباس بود که خدا به حضرت زهرا هدیه داد.
- پیوند آب و آیینه
پیامبر(ص) برای حضرت زهرا (س)و امام علی(ع) جشن عروسی خیلی قشنگی گرفتن، مثل عروسی هایی که الان هست که نه، عروسی هایی که بزنن و برقص توشه!
می دونین که این رقص ها گناه داره! از این کارا نکردن .پیامبر خدا شعرهای قشنگ می خوندن، آیه ی قرآن م یخوندن، دست حضرت زهرا(س) و امام علی(ع) رو گرفتن تو دست هم گذاشتن و گفتن : علی جان، من دارم دخترم رو به تو می سپارم .امانت خدا و امانت من، پیش تو ،هوای فاطمه رو داشته باش و قدرش رو بدون و بهش محبت کن.
بعد رو کردن به حضرت فاطمه (س)نگاه کردن و گفتن : دخترم فاطمه، دست تو رو تو دست بهترین بنده ی خدا گذاشتم، احترامش رو نگه داشته باش، بهش محبت کن ، به حرفش گوش بده، ناراحت و اذیتش نکن.
بچه ها، می دونین که حضرت زهرا(س) اون شب مادر نداشتن . همه دخترها دوست دارن شب عروسی شون مامانشون کنارشون باشه. همسر پیامبر که اسمش ام سلمه بود، پیش پیامبر رفت وگفت: ای پیامبر، حضرت خدیجه(س) که داشتن از دنیا می رفتن به من یک وصیت کردن، گفتن که شب عروسی فاطمه براش مادری کنم، حالا اجازه بدهید تو مراحل عروسی من کنار فاطمه بشینم و مثل یه مادر باشم .
خلاصه، این عروسی خیلی قشنگ تموم شد.
- نماز شکر
امام علی(ع) وحضرت زهرا(س) دست همدیگه رو گرفتن و به خونشون رفتن.
وقتی نشستن، حضرت زهرا(س) یک دفعه چشماشون خیس اشک شد. امام علی(ع) فرمودن: چی شده خانمم؟ چرا گریه میکنی ؟!
حضرت زهرا(س) گفتن : «من ناراحت نیستم، با خودم فکر کردم همینطور که من امشب از خونه بابام به خونه ی شما اومدم ، یک شب هم از خونه شما میرم خونه قبر و قیامتم؛ میرم اون دنیا، به یاد اون شب افتادم گریه ام گرفت.
امام علی(ع) و حضرت زهرا (س) بلند شدن باهم چند رکعت نماز خوندن و از خدا تشکر کردن.
بچه ها وقتی خدا یک نعمتی بهمون میده ، یک چیز خوبی به ما میده، باید ازش تشکر کنیم. بهترین روش تشکر چیه؟! اینکه دو رکعت نماز بخونیم ، نیت کنیم، خدایا می خوام دو رکعت نماز برای تو بخونم، بعدش بگیم خدایا ممنونم، خیلی لطف کردی .
- بهترین یاور برای بندگی
فردای عروسی، پیامبر(ص) به خونه ی امام علی(ع) وحضرت زهرا(س) رفتن.
پیامبر(ص) فرمودن: علی جان، فاطمه برای شما چه جور زنی هست ؟
امام علی (ع)یک حرفی زدن که من این حرف رو خیلی دوست دارم فرمودن : ای رسول الله، فاطمه بهترین یاور برای بندگی خداست، برای اینکه من بخواهم به حرف
خدا گوش بدم، فاطمه خیلی همراه خوبیه، خیلی خانم خوبیه...
بعد پیامبر به حضرت زهرا (س)گفتن : زهراجان، علی چه جور مردی هست ؟
حضرت زهرا (س)فرمودن: خیلی مرد خوب و مهربونیه .
اینطوری حضرت زهرا(س) و امام علی(ع) به خونه شون رفتن و اتفاقهای قشنگ زندگی شون شروع شد، اتفاقهایی که می خوام تو قسمتهای بعدی براتون تعریف کنم.
تولد امام حسن(ع) رایگان
چه کسی اسم امام حسن(ع) را انتخاب کرد؟! 🤔😉
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبلی، ماجرای عروسی امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) رو کامل براتون تعریف کردم و گفتم که امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) سر خونه زندگی خودشون رفتن .امروز می خوام راجع به زندگی شون براتون تعریف کنم.
- تقسیم کارها
بچه ها ، بعد از اینکه امام علی(ع) و حضرت زهرا (س) سر خونه زندگیشون رفتن ، یه روز پیش حضرت محمد (ص) رفتند تا پیامبر خدا براشون تقسیم کار کنن.
پیامبر خدا (ص) گفتن که : به نظر من بهتر اینه که، علی چون مردِ خونه هست، کارهای بیرون از خونه رو انجام بده . مثلا چه کاری؟ !مثلا کار اقتصادی انجام بده،کشاورزی کنه یا خریدهای خونه رو انجام بده، هرکاری که بیرون از خونه است رو علی(ع) انجام بده و کارهای داخل خونه رو فاطمه ی زهرا(س) انجام بده ...
قابل توجه دختر خانوم ها، اون زمان کارهای توی خونه اصلا مثل الان نبوده، الان شما لباساتون کثیف می شه تو ماشین لباسشویی می اندازین ، بعضی ها ظرفهای کثیفشون رو توی ماشین ظرفشویی می اندازن. همه ی کارها رو دستگاهها انجام میدن؛ اما اون زمان لباسش رو، خودشون با دست می شستن و اگر ظرفی کثیف بود بادست می شستن. تازه، نون شون رو هم خودشون می پختن.
فکر کنید ! گندم می خریدن، با آسیاب دستی، گندم رو آرد می کردن، بعد خمیر درست می کردن و بعد نون می پختن. خانوم ها توی خونه کلی کار داشتن.
حضرت زهرا(س) وقتی حرف پیامبر(ص) رو شنیدن، گفتن :پدر خیلی از این حرفتون خوشحال شدم.
پیامبر (ص) گفتن : چرا؟!
حضرت زهرا (س) فرمودن : چون من دوست نداشتم با مردهای نامحرم هی صحبت کنم و همیشه اون ها رو ببینم. دوست داشتم توی خونه باشم، کارهای خونه رو انجام بدم. خونه داریِ بهترین شغلی که من دوست دارم
- مادر شدن حضرت زهرا (س)
چند وقتی از ازدواج امام علی (ع) و حضرت زهرا(س) نگذشته بود که، حضرت زهرا (س) متوجه شدن باردارن، حضرت زهرا داشتن مامان می شدن.
امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) خیلی خوشحال بودن. اون زمان مثل الان نبود که خانوم های باردار سونوگرافی برن تا متوجه بشن بچه شون دختر یا پسر، اینجوری نبود .تا روزی که بچه بدنیا بیاد نمی دونستن جنسیت بچه چیه!!
اما چون پیامبر(ص) با آسمون و خدا ارتباط داشت، خدا به پیامبر گفت : ای رسول خدا، فرزندی که حضرت زهرا بدنیا میارن پسره و اون فرزند ، دومین امام شیعیان .
پیامبر خدا هم این خبر خوش رو به امام علی(ع) و به حضرت زهرا (س) دادن.
خلاصه، با همه ی سختی های کارهای خونه ، حالا حضرت زهرا (س) یه بچه ام توی شکمشون داشتن،برای همین امام علی(ع) خیلی به حضرت زهرا(س) تو کارهای خونه کمک می کردن.
امام علی(ع) بعد از اینکه کارهای بیرون از خونه رو انجام می دادن، خونه می رفتن و به حضرت زهرا (ع) کمک می کردن.
9 ماه گذشت و زمان بدنیا اومدن امام دوم شیعیان ، امام حسن (ع) فرا رسید ...
- ماجرای تولد امام حسن(ع)
بچه ها، امام حسن(ع) چه شبی بدنیا اومدن؟ کی میدونه؟ آفرین، شب نیمه ی ماه رمضون، یعنی 15 ماه رمضون امام حسن(ع) بدنیا اومدن؛ یه پسر خوشگل دوست داشتنی.
وقتی که امام حسن (ع) بدنیا اومدن پیامبر خدا(ص) خیلی خوشحال شدن و اولین کاری که کردن، توی گوش راست امام حسن(ع) اذان گفتن، توی گوش چپ شون اقامه. دیگه چیکار کردن؟!
دستور دادن موهای سر امام حسن(ع) رو بتراشن و هم وزن موهای سر ایشون نقره صدقه دادن. دیگه چیکار کردن؟
یک گوسفند ذبح کردن و برای امام حسن علیه السلام عقیقه کردن.
بچه ها، شما فک می کنین فقط توی خونه ی امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) شاد بودن؟؟
نه بابا! کل اهل آسمون خوشحال بودن. فرشته ها دسته دسته از آسمون به خونه ی حضرت زهرا(س) می رفتن ، بال خودشون رو به در و دیوار خونه حضرت زهرا(س) می کشیدن، از بس خوشحال بودن. بعد پرواز می کردن و به آسمون می رفتن و نوبت دسته ی دیگه ای از فرشته ها بود که از سمت آسمون به خونه ی امام علی(ع) برن ، فرشته ها بالشون رو به قنداقه ی امام حسن(ع) می کشیدن و به آسمون برمی گشتن. همه خوشحال بودن: اما بچه ها هنوز این بچه اسم نداشت!
- انتخاب اسم
حضرت زهرا (س) گفتن که : بابای بچه باید برای بچه اسم انتخاب کنه، ای امیرالمومنین، شما برای بچه اسم انتخاب کنید.امام علی علیه السلام گفتن: نه ! چرا من انتخاب کنم؟ پیامبر خدا(ص) هستن، پیامبر خدا شما انتخاب کنید .پیامبر خدا(ص) گفتن : نه، من منتظر می مونم تا خدا بگه چه اسمی برای بچه انتخاب کنیم.همونجا جبرئیل رفت و گفت : خدای متعال دستور داده اسم این پسر رو حسن(ع) بگذارین . "حسن به معنی نیکو، خوب" اینقدر این اسم قشنگ بود که امام علی(ع) و حضرت زهرا (س) کلی خوشحال شدن، گفتن :حسن، چه اسم قشنگی برای پسر اولمونه .
اینطوری شد که امام حسن(ع) ، دومین امام شیعیان بدنیا اومد. حالا بچه ها، قسمت بعدی می خوام و ماجرای بدنیا اومدن امام حسین (ع) رو براتون تعریف کنم
تولد امام حسین(ع) رایگان
ماجرای شنیدنی فطرس فرشته و امام حسین
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبل براتون ماجرای بدنیا اومدن امام حسن علیه السلام رو کامل تعریف کردم و این قسمت می خوام ماجرای بدنیا اومدن امام حسین(ع) که عشقِ دل همه شیعیانه رو براتون تعریف کنم.
- تولد شاه شهیدان
بچه ها هنوز چند ماهی از بدنیا اومدن امام حسن(ع) نگذشته بود که حضرت زهرا (س) متوجه شدن دوباره باردارن.
امام علی(ع) و حضرت زهرا (س) باز هم خیلی خوشحال بودند، چون خونه شون داشت چهار نفره می شد؛ اما بچه ها، یه اتفاقی افتاد که حضرت زهرا(س) ناراحت بودن!
چه اتفاقی؟! میگم براتون.
یه روز حضرت زهرا (س)، ناراحت و با چشم های پر از اشک رفتن پیش پیامبر.
پیامبر خدا(ص) گفتن: فاطمه، دخترم، چی شده قربونت برم؟ چرا انقدر ناراحتی ؟ اتفاقی افتاده بابا؟
حضرت زهرا(س) گفتن : پدر جان، بچه ای که توی شکم منه، با من حرف میزنه، حرفهایی که میزنه جیگر من رو خون کرده .
پیامبر خدا(ص) گفتن: چی میگه بابا جان؟!
حضرت زهرا (س)گفتن : همش میگه من تشنه ام، من مظلومم، من غریبم، من کشته می شم.
تا پیامبر این حرفهای حضرت زهرا(س) رو شنیدن چشم هاشون خیس اشک شد.
پیامبر(ص) گفتند : دخترم فاطمه، فرزندی که توی شکمت هست، اسمش حسین ! حسین(ع) همون کسی هست که خدا وعده ش رو داده، حسین بزرگ میشه و یه روزی توی دشت کربلا شهید میشه.
پیامبر خدا(ص) ماجرای امام حسین(ع) رو کامل برای حضرت زهرا(س) تعریف کردن، حضرت زهرا (س) هم کلی غصه خوردن و ناراحت شدن..
بچه ها هنوز شش ماه نشده بود که امام حسین(ع) توی شکم مامانشون بودن، ایشون بدنیا اومدن!
همه ی بچه ها نه ماهه بدنیا میان؛ اما امام حسین(ع) شش ماهه بدنیا اومدن. اون زمان اگر بچه شش ماهه بدنیا می اومد زنده نمی موند؛ اما خدا خواست که امام حسینِ(ع) زنده بمونه وکسی بشه که همه ی ماها بهش افتخار کنیم و دوستش داریم.
وقتی امام حسین(ع) بدنیا اومدن، توی قنداق گذاشتن شون و پیش پیامبر بردن ، ایشون اولین کاری که کردن توی گوش راست امام حسین(ع) اذان و توی گوش چپ امام حسین(ع) اقامه گفتن. اذان و اقامه همون چیزیه که ما قبل از نماز می خونید.
بعدش موهای سر امام حسین(ع) رو زدن و دستور دادن که براش عقیقه کنن مثل زمان تولد امام حسن(ع) .
- ماجرای فطرس
بچه ها ، فرشته ها دسته دسته از آسمون به خونه ی امام علی(ع) رفتن
بال هاشون رو به قنداقه ی امام حسین(ع) می کشیدن و بالا تو آسمون برمی گشتن.
اون بالا بالاها یه فرشته ای بود، اسمش فطرس بود؛ فطرس قبلا یه اشتباهی کرده بود، برای همین خدا بال هاش رو ازش گرفته بود .خیلی فطرس ناراحت بود که بالِ پرواز نداشت؛ فرشته بال نداشته باشه، مثل اینه که آدم پا نداشته باشه، خیلی سخته دیگه.
فطرس وقتی فهمید امام حسین(ع) بدنیا اومده، رفت پیش جبرئیل گفت: جبرئیل میشه از پیامبر(ص) اجازه بگیری ، من بیام روی زمین بالهای سوخته مو به قنداقه ی امام حسین(ع) ، نوه ی پیامبرخدا (ص)بکشم؟ شاید خدا به واسطه حسین به من رحم کنه و دوباره بال هام رو بهم ببخشه.
جبرییل گفت : باشه میرم می پرسم.
جبرئیل رفت روی کره زمین با پیامبر صحبت کرد و خواسته ی فطرس رو به پیامبر گفت و ایشون گفتن : ایرادی نداره بگین بیاد .
فطرس از آسمون با کمک فرشته های دیگه پایین رفت ، وارد خونه ی امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) شد، بال های سوخته ش رو به قنداقه ی امام حسین(ع) کشید، آنقدر خدا امام حسین(ع) رو دوست داشت، بخاطر امام حسین(ع) ، دوباره بال های فطرس رو بهش بخشید، فطرس دوباره بال درآورد، آنقدر خوشحال شده بود که پرواز کردو تو آسمون ها رفت.
- وعده خدا
فرشته ها دسته دسته با شادی به خونه ی امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) می رفتن ؛ اما بچه ها بهتون که گفته بودم، پیامبر خدا(ص) برای حضرت زهرا(س) آینده ی فرزندش امام حسین(ع) رو تعریف کرده بود و گفته بود که : امام حسین(ع) رو عده ای نامرد، بدجنس و بی رحم می کشن .برای همین حضرت زهرا(س) و امام علی(ع) خیلی ناراحت بودن؛ اما پیامبر خدا (ص)یه مژده به امام علی(ع) و حضرت زهرا (س)داد.
پیامبر خدا(ص) گفتن : درسته که حسین(ع) توی کربلا مظلومانه شهید میشه؛ اما خداوند متعال وعده داده هرکس برای حسین یه قطره اشک، حتی کمتر از بال مگس بریزه، همه ی گناهاش رو می بخشم و اگر کسی از خونه اش به زیارت امام حسین بره ، بازم همه ی گناهاش رو می بخشم .تازه، روز قیامت کسانی که کربلا رفته باشن ، زیارت امام حسین(ع)، با صورتهای نورانی خوشگل توی صحرای محشر میرن ، بقیه کسانی که تو صحرای محشرن، حسرت می خورن بهشون و میگن واااای این ها کین؟ این ها چقدر خوشگلن؟
خدا میگه:« این ها زائرای قبر امام حسینند.«
پیامبر خدا(ص) به حضرت زهرا (س)مژدگانی داد و گفت: دخترم فاطمه زهرا، حسین کسی است ،که امت من به واسطه اش بخشیده می شن، خدا گناهای امت من رو بخاطر امام حسین(ع) می بخشه .
می دونی یعنی چی؟ یعنی امام حسین(ع) خیلی عزیز و بزرگه .نه اینکه بگیم امام حسین(ع) از امام حسن(ع) بزرگتره، نه، ولی خدا بخاطر فداکاری که امام حسین(ع) توی کربلا کردن، این خاصیت رو قرار داد که هرکی برای امام حسین(ع) یه قطره اشک بریزه خدا کل گناهاش رو می بخشه.
اطعام مسکین و یتیم و اسیر رایگان
مگه میشه سه روز بدون افطار روزه گرفت؟ 😳😢
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
در قسمت های قبلی، ماجرای بدنیا آمدن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) رو به طور کامل براتون تعریف کردم.
- بیماری سخت
امام حسن(ع) و امام حسین(ع) وقتی کودک بودند یک مرتبه حالشون بد شد و مریض شدند، یک مریضی خیلی سخت.
وضعیت بیماریشون جوری بود که خیلی از یاران پیامبر به عیادتشون رفتن، تا حالشون رو بپرسند .پس یعنی بیماری شون مثل یک سرماخوردگی عادی نبود .
امام علی(ع) وقتی دیدند حال پسرهاشون بده به خدا شکایت نکردند، با خدا جوری صحبت نکردند که طلبکار باشند.
ایشون گفتند: خدایا تو یک نعمتی به من دادی به نام حسن و حسین .هر وقت هم خواستی می تونی از من بگیری؛ اما خدایا من دوستشون دارم .برای اینکه حالشون خوب بشه و این مریضی تموم بشه دعا می کنم و نذر می کنم که من ۳روز پشت سر هم روزه بگیرم . حضرت فاطمه زهرا (س) که این صحبت همسرشون با خدا رو شنیدند گفتند: علی جان من هم با تو روزه می گیرم .
فضه خانمی بودند که در کارهای خونه به حضرت زهرا (س) کمک می کردند، ایشون هم گفتند : من هم نذر می کنم و به همراه شما سه روز ، روزه می گیرم.
بعد خود امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هم با اینکه بچه بودند و سنشون کم بود، گفتند: پدرجان، مادرجان ما هم پا به پای شما روزه می گیریم.
چند روزی از نذر امام علی(ع) نگذشته بود که، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) حالشون خوبِ خوب شد، خداروشکر.
- ادای نذر
حالا نوبت چی بود؟ نوبت این رسیده بود که امام علی(ع) به نذرشون وفا کنند . به قولی که به خدا داده بودند عمل کنند.
امام علی(ع) رفتند کمی گندم خریدند و به خونه بردند؛ به حضرت زهرا (س) دادند وگفتند: خانم جان ، لطفا با اینها برای شب نان درست کنید.
اهل خونه اون روز رو روزه گرفتند و حضرت زهرا (س) با دستان خودشون گندم ها رو تبدیل به آرد کردند، آرد روتبدیل به خمیر و با خمیر نان درست کردند .فکر کنید ! حضرت زهرا (س)یک تنه، همه ی کارهای درست کردن نان رو انجام دادند.
شب وقت افطار شد.
بچه هایی که روزه گرفتند می دونند، آدم وقتی روزه می گیره حسابی گرسنه ش میشه، یعنی موقع افطار باید یک غذای حسابی خورد، حداقل آدم باید یک نون و پنیر بخوره، حالا شماها موقع افطار غذاهای خوب دارید خداروشکر، چند مدل غذای متنوع سر سفره هامون هست ؛ اما توخونه ی امام علی فقط چند تکه نان برای افطار بود وقت افطار رسید، همگی سرسفره نشستند و منتظربودند تا امام علی اولین لقمه رو بخورند تا بقیه هم افطار کنند، که یک مرتبه صدای در خونه اومد.
امام علی(ع) بلند شدند و دم در رفتند تا ببینند چه کسی است.
دیدند یک نفر دم در ایستاده که چشمهاش گود افتاده و حالش بده و خیلی گرسنه است .اون مرد تا چشمش به امام افتاد گفت: برای رضای خدا به من کمک کنید، من خیلی گرسنه هستم، برای رضای خدا غذایی به من بدهید .
امام علی(ع) که دیدند این مرد اینقدر گرسنه است گفتند : اشکال ندارد الان میرم برات غذا میارم .
امام علی(ع) به خونه رفتند؛ بچه ها از امام پرسیدن بابا چه کسی پشت در بود؟!
امام گفتند: یه نفری هست که خیلی گرسنه است و من اومدم تا غذای خودم را برای او ببرم .
امام حسن(ع) ، امام حسین(ع) و حضرت زهرا (س) و فضّه گفتند : ما هم غذامون رو به او می دیم.
امام علی(ع) هم همه ی غذا رو که فقط چند تکه نان بود به مرد گرسنه داد و او هم خورد و امام رودعا کرد و رفت. حالا خانواده ی امام علی(ع) هیچ غذای دیگه ای نداشتتد، چون اون زمان که یخچال نبود ! مثل الان، که پر ازمواد غذایی باشه و بشه سریع یه غذایی درست کرد. برای همین اون شب برای افطار فقط آب خوردند.
روز بعد دوباره امام علی(ع) ، حضرت زهرا (س) ، امام حسن (ع)و امام حسین(ع) و فضه؛ همگی روزه گرفتند. باز هم حضرت زهرا (س) مشغول نان پختن شدند .نان های خیلی خوش مزه ای با دستان مهربان خودشون درست کردن و سرسفره گذاشتند .وقت افطار رسید، همگی سرسفره نشستند و آماده بودن غذا بخورن، که ناگهان صدای در اومد .امام علی(ع) بلند شدند و رفتند ببینند چه کسی است؟!
بچه ها تا زمانی که باباشون برنگشته بود لب به غذا نزدند .اول امام علی (ع) شروع می کردند، بعد بچه ها شروع به غذا خوردن می کردن.
امام علی(ع) دم در رفتند. چه کسی دم در بود؟ یک بچه یتیم!
یتیم، یعنی کسی که پدر یا مادر نداره.
تا چشمش به امام علی(ع) افتاد، گفت: میشه برای رضای خدا به من غذا بدید؟ من چند وقت است بابام را ازدست داده ام و غذایی برای خوردن نداریم، خیلی گرسنه هستیم، به من گفتند به در خانه شما بیایم شاید شما یک چیزی داشته باشید من بخورم .
امام علی(ع) که اون بچه رو دیدن دلشون سوخت و گفتند : اشکال نداره من غذام رو به تو میدم.
به داخل خونه رفتند تا غذاشون که فقط نون بود ببرن برای اون پسر بچه ی یتیم.
امام حسن(ع) ، امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) هم که متوجه شدند، گفتند: غذای ما رو هم برای او ببر.
خلاصه اون شب هم با آب افطار کردند.
بچه ها، آدم وقتی روزه می گیره نمی تونه چیزی نخوره، خیلی گرسنه ش میشه.
اهالی خونه امام علی(ع) روز سوم هم روزه گرفتند، نذر کرده بودند دیگه ! پس باید روزه می گرفتند. برای افطار باز هم حضرت زهرا از همون نون ها پختند.
موقع افطار سر سفره نشسته بودند تا غذا بخورند، که یک مرتبه باز هم صدای در اومد. بچه ها اگر ما باشیم تو این موقعیت چه کار می کنیم؟! می گیم بابا در رو باز نکن. اگر یه نفری باشه که غذا بخواد ! باز هم باید غذامون رو بدیم.
اما بچه های امام علی مثل باباشون بودند .گفتند : نکنه یک نفری باشه که از ما گرسنه تر باشه، پدر جان ببینید کی پشت درِ ؟
امام علی(ع) دم در خونه رفتند.
دیدند که یک نفر اسیر پشت در ایستاده، اون زمانها جنگ می شد و یک عده اسیر می شدند. اون مرد اسیر، دم خونه ی امام علی(ع) رفته بود تا بگه :آقا، من اسیر و گرسنه هستم، هیچ چیزی ندارم بخورم، چه کار کنم؟
امام علی(ع) گفتند: اشکال نداره الان برات غذا میارم .
برگشتن داخل؛ اما دیگه اون شب خیلی نون نداشتن، فقط چند تکه کوچیک.
همان چند تکه نان رو که داشتند بردند و به اون اسیر دادند .اون شب هم برای بار سوم با آب افطار کردن.
بچه ها، من هر وقت فکر می کنم با خودم می گم مگه میشه؟!
چقدر سخت! ولی همینطور بود که گفتم.
- وصف اهل بیت
فردا شد؛ امام علی(ع)، دست امام حسن (ع)و امام حسین(ع) رو گرفتند و به مسجد پیش پیامبر رفتند . پیامبر خدا (ص) تا چشمشون به نوه ها و دامادشون افتاد دیدند اینها رنگشون پریده است و اصلا پوست شون از گرسنگی زرد شده.
گفتند: چی شده؟ چرا شما حالتون اینطوریه ؟
امام علی(ع) ماجرا رو تعریف کردند .پیامبر گریه کردند و گفتند: الهی من فدای شما بشم که انقدر فداکار هستید،
بیایید به خونه بریم و ببینیم چه کار می تونیم کنیم؟
وقتی به خونه رسیدن، دیدند که حضرت زهرا (س)در حال خوندن نماز هستن، درحالیکه از شدت گرسنگی، زیرچشمشون گود افتاده بود.
پیامبر وقتی چشمشون به دخترشون حضرت زهرا (س) افتاد اشک ریختن و گفتند: شما چه خانواده ای هستید !چقدر از خود گذشته هستید.
همون لحظه جبرئیل از آسمون اومد پایین و گفت : خدای تعالی به من دستور داده که به شما بگم، اهل بیت شما ویژه و فوق العاده هستن، در آسمانها من به آنها افتخار میکنم و این آیه در وصف اهل بیت نازل شده است.
آیه ۸ سوره مبارکه انسان
« وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً »
و غذا را با وجودى که خود به آن نیازمندند به مسکین، یتیم و اسیر می خورانند .
حدیث کساء رایگان
خداوند متعال فرمود: تمام دنیا🌎 را به خاطر محبّت این پنجتن آفریده ام
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- تسبیحات حضرت زهرا (س)
چند سال بعد از اینکه امام حسن (ع)و امام حسین (ع) بدنیا اومدن، امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) صاحب دو تا دخترناز به نام های حضرت زینب(س) و حضرت ام کلثوم(س) شدند.
بعد از اینکه خانواده ی امام علی (ع) شش نفره شد، کارهای حضرت زهرا (س)خیلی بیشتر شده بود یعنی حضرت زهرا (س) هم باید خونه رو تمیز می کردن، هم نون می پختن، هم لباس بچه ها رو می شستن، کلی کار داشتن، تازه خیلی از زن های شهر می رفتن پیش حضرت زهرا (س)، تا مسائل دینی رو یاد بگیرن، سوال شرعی می پرسیدن وحضرت زهرا (س) بهشون جواب می دادن؛ حضرت زهرا (س) به خیلی از اونها قرآن هم یاد می دادن، برای همین خیلی سرشون شلوغ شده بود .تا اینکه یک روز پیش پیامبر(ص) رفتن ، تا با پیامبر صحبت کنن و یک خواسته ای از پیامبر داشته باشن.
بچه ها، پیامبر خدا (ص) آنقدر حضرت زهرا (س) رو دوست داشتن و انقدر بهشون احترام می گذاشتن که به محض ورودحضرت زهرا (س) به مسجد، سریع از جاشون بلند شدن، بعد هم به طرف حضرت زهرا (س) رفتن.
بچه ها، معمولا وقتی که بابا وارد خونه میشه ما از جامون بلند می شیم و به طرف بابا میریم ؛ اما پیامبر آنقدر دخترشون رو دوست خوش داشتن که براشون از جا بلند شدند و دست و پیشانی حضرت زهرا (س) رو بوسیدن و گفتن: خوش اومدی دخترم، جان دلم، کاری داری؟ سوالی داری؟ من در خدمت شما هستم . حضرت زهرا (س) گفتن: پدر جان راستش رو بخواین خیلی کارهام زیاد شده، خیلی سخت شده، من تا می خوام به کار بچه ها برسم، کارهای خونه مثلا نون پختن وتمیز کردن خونه می مونه؛ همسرم علی هم که صبح تا شب بیرونه و داره کار میکنه، مجبوره کار کنه، کارهام خیلی زیاده، حسن وحسین هم کوچیکن و نمی تونم زیاد بهشون کار بدم، اومدم پیش شما یک خواهشی کنم، خواهش کنم یک خانمی را بفرستید بیاد خونه ی ما و به من کمک کنه .
بچه ها، پیامبر خدا (ص)چی جواب داده باشن خوبه؟ !
پیامبر خدا (ص) گفتن : دخترم نمیشه برای شما کسی رو بفرستم.
حضرت زهرا (س) گفتن : پدر جان واقعا کارهای خونه ام زیاده، واقعا انجام کارهای خونه سخت شده برام، اگر براتون ممکنه یک خانمی رو بفرستید به من کمک کنه.
پیامبر(ص) گفتن : دخترم فاطمه، می خوای بهت یه کاری رو یاد بدم که اگر انجام بدی میتونی به همه کارهات برسی؟
حضرت زهرا (س) گفتن : پدرجان بفرمایید.
بچه ها فکر می کنید پیامبر به دخترشون چی یاد دادن؟!
پیامبر خدا (ص) گفتن : دخترم بعد از هر نمازی که خوندی یه تسبیح بردار 34 مرتبه الله اکبر، ۳۳ مرتبه الحمدلله و ۳۳مرتبه سبحان الله بگو.این ذکرها رو بعد از هر نمازت و قبل از اینکه بخوابی انجام بده، قول میدم به همه ی کارهات برسی. حضرت زهرا (س )به خونه برگشتن و به حرف پیامبر عمل کردن، از اون روز به بعد به همه کارهاشون می رسیدن، زمان کم نمی آوردن.
حضرت زهرا (س) وقتی مشغول کار کردن تو خونه بودن، اگر کسی از راه می رسید و درمورد دین سوال داشت،حضرت زهرا (س) کارهاشون رو رها می کردن و می رفتن جواب اون رو می دادن.
- رفتار حضرت زهرا (س) با فضه
حضرت زهرا (س) به خادم شون فضّه سپرده بودن که فضّه روی پشت بوم برو ، وقتی که غروب آفتاب شد به من خبر بده، چون حضرت زهرا (س) غروب آفتاب می نشستن و با خدا صحبت می کردن، قرآن می خوندن و نماز می خوندن.
بچه ها ممکنه شما با خودتون بگین خب حضرت زهرا (س) که یه خادم داشتن توی خونه شون، به نام فضّه، چرا به کارهاشون نمی رسیدن؟!
حضرت زهرا (س) همه کارها رو به فضّه نمی دادن، نمی خواستن فضّه رو اذیت کنن، با فضّه تقسیم کار کرده بودن. گفته بودن: فضّه، یه روز تو از بچه ها , زینب و ام کلثوم ,نگهداری کن و من کارهای خونه رو انجام میدم، روز دیگه برعکس، من از بچه ها نگهداری می کنم و تو کارهای خونه رو انجام بده.فضّه هم قبول کرده بود.
بچه ها، اون زمان خادمان و نوکرها مجبور بودن همه ی کارها رو به تنهایی انجام بدن؛ اما حضرت زهرا (س) باخادم شون هم تقسیم کار کرده بودن، اونوقت گاهی اوقات آدم می بینه حتی خواهر و برادرها با هم دیگه تقسیم کار ندارن ! هر کی سعی می کنه کارهاش رو گردن یکی دیگه بندازه ، اتاق رو یکی بهم می ریزه بعد انتظار داره یکی دیگه تنهایی اتاق رو مرتب کنه ! خب بهتره تقسیم کنند .
مثلا بگن روزهای زوج رو من مرتب می کنم، روزهای فرد رو تو مرتب کن .یا هرکس وسایل شخصی خودش رو مرتب کنه.
- زیر عبا
یه روز که حضرت زهرا (س) سخت مشغول کارهای خونه بودن، پیامبر به خونه ی حضرت زهرا (س) رفتند، حضرت زهرا دویدن و پیش پدرشون رفتن و سلام کردن .
پیامبر (ص) گفتن : دخترم فاطمه، نمی دونم چرا امروز کمی احساس ضعف می کنم و حالم بده !
حضرت زهرا (س)خیلی ناراحت شدن.
پیامبر به دخترشون گفتن: یه کساء داری روی خودم بندازم.
بچه ها ، کساء نوعی عبا هست که روی خودشون می نداختن مثل پتو
حضرت زهرا (س) گفتن : بله که دارم.
رفتن یک عبایی آوردن و پیامبر روی خودشون انداختن و زیرش نشستن .هنوز چند دقیقه ای از اومدن پیامبر نگذشته بود که، امام حسن(ع) از راه رسیدن، تا از راه رسیدن گفتن : سلام مادر جان.
حضرت زهرا (س) گفتن: سلام میوه ی دلم، سلام عزیز دلم، سلام حسن من، خیلی خوش آمدی به خونه.
امام حسن (ع) گفتن: مادر بوی خوبی رو احساس می کنم، بوی پیامبر تو خونه است، پیامبر اومده بودن خونمون؟
حضرت زهرا (س) گفتن: بله پیامبر زیر کساء نشستن، برو اونجا پیششون .
امام حسن(ع) رفتن و از پیامبر اجازه گرفتن و زیر کساء کنار پیامبر نشستن .چند دقیقه ای نگذشته بود که امام حسین(ع) از راه رسیدن و به حضرت زهرا (س) سلام کردن؛ حضرت زهرا (س) با همون حالت مهربون گفتن: سلام عزیز دلم، سلام حسین جان، سلام قربونت برم، خوش اومدی به خونه.
امام حسین(ع) هم گفتن : مادر بوی خوبی تو خونه پیچیده مثل بوی پیامبر، پیامبر خونمون اومدن ؟
حضرت زهرا (س) گفتن : بله، پدربزرگتون اومدن، الان توی اون اتاق با برادرت حسن زیر عبا نشستن .
امام حسین (ع) هم خوشحال شدن و به طرف پیامبر خدا(ص) دویدن. هنوز چند دقیقه ی دیگه ای نگذشته بود که، امام علی(ع) وارد شدن تا امام علی(ع) از راه رسیدن گفتن: سلام خدا بر دختر رسول خدا، سلام فاطمه جان، سلام همسرم.
حضرت زهرا (س) کارهاشون رو رها کردن و به استقبال شوهرشون رفتن و گفتن : سلام خدا بر تو ای اباالحسن، ای امیرالمومنین ، به خونه خوش اومدی.
امام علی (ع)گفتن : فاطمه جان بوی پیامبر توی خونه پیچیده، پیامبر خونمون اومدن حضرت زهرا (س) گفتن : بله ،پیامبر اومدن با حسن و حسین توی اون اتاق نشستن زیر کساء..
امام علی(ع) هم رفتن و از پیامبر اجازه گرفتن و نشستن زیر کساء . بچه ها دیدین چقدر خوب و با محبت همدیگه رو صدا می زدن و صحبت می کردن؟ !پس چقدر خوبه ما هم یاد بگیریم.
حضرت زهرا (س) هم کارهاشون رو سریع با عجله تموم کردن که برن پیش خانواده شون بشینن،ایشون هم رفتن پیش خانواده شون زیر عبا نشستن.
پیامبر خدا (ص) دست شون رو بالا بردن و دعا کردن، فرمودن : خدایا این هایی که اینجا نشستن پیش من، اینها اهل بیت و خانواده ی من هستن، این ها کسانی هستن که، گوشت من گوشت این هاست، خون من خون این هاست .هرکی اینها رو ناراحت کنه، من رو ناراحت کرده .خدایا هرکی اینها رو اذیت کنه، من رو اذیت کرده . من با دشمنان اینها سر دشمنی دارم، با دوستاشون دوستم. خدایا این خانواده رو سلامت بدار، خدایا رحمت و برکتت رو به این خانواده نازل کن، خدایا هر چی بدی وپلیدی هست رو از این خانواده دور کن.
خدای متعال ندای پیامبر(ص) رو شنید، گفت : ای ملائکه ی من، ای کسانی که توی آسمون مسئول تدبیر امورید، ای فرشته ها؛ من، آسمون رو با همه ی بزرگیش، زمین و کهکشانها، خورشید تابنده، ماه تابان ودریاهای جاری رو خلق نکردم، مگر به خاطر محبت این پنج تن .
وای بچه ها، یعنی اینقدر پنج تن پیش خدا مهمن؟
بله بعد جبرئیل هم به خدا گفت : خدایا چه کسانی زیر این عبا هستن، که پیامبر گفتن: این ها اهل بیت من هستن؟
خدا گفت : زیر این عبا فاطمه نشسته، با پدرش یعنی پیامبر و شوهرش یعنی امام علی(ع) و پسرانش یعنی امام حسن (ع) و امام حسین(ع).
جبرئیل که این حرف رو شنید ذوق کرد و گفت: خدایا، میشه به من اجازه بدی برم روی زمین؟ برم زیر عبا با پیامبر نفر ششم باشم؟
خدا گفت: بله برو
جبرئیل هم رفت روی زمین و زیر عبای پیامبر و خانواده شون. جبرئیل تا وارد شد گفت: سلام خدا بر پیامبر، من یه خبر خیلی مهم از آسمون براتون دارم
پیامبر(ص) گفتند : چه خبری جبرئیل؟!
جبرئیل گفت : خدای متعال به شما سلام رسونده و فرموده من این آسمونها، زمین، خورشید ودریاها رو هیچکدوم رو خلق نکردم مگر بخاطر شما پنج نفر ...
بعد جبرئیل گفت: یا رسول الله اجازه می دید من وارد شم با شما زیر عبا ؟
پیامبر خدا(ص) گفتن: بله بفرمایید داخل ...
بعد جبرئیل گفت: یک آیه از جانب خدا بر من وحی شده و می خوام به شما بگم چه آیه ی زیباییه
"اِنّما یُریدُ الله لِیذهبَ عَنکمُ الرّجسَ اَهل البیت و یُطهِّرَکم تَطهیرا"
وقتی که این آیه توسط جبرئیل قرائت شد، امام علی(ع) به پیامبر(ص) گفتن : پیامبر میشه به من بگین این که ما الان اینجا نشستیم چه فضیلتی داره؟
پیامبر خدا(ص) گفتن : بله علی جان، معلومه که میشه، این داستان رو هر جایی روی کره ی زمین، تا قیامت، هر جمعی که دور هم جمع شدن، تعریف کنن خدای متعال فرشته هاش رو می فرسته و دیگه همه ی گناه هاشون رو میبخشه و هر غم و غصه ای که داشته باشن رو از بین می بره، هرحاجت و خواسته ای رو که داشته باشن خدا
برآورده میکنه .
امام علی(ع) که این حرفهای پیامبر رو شنیدن فرمودن : خدایا ما و شیعیان مون رستگار شدیم.
همین جور که من دارم الان برای شما تعریف می کنم . بچه ها حدیث کساء رو می تونین خودتون تنهایی یا با خانواده تون بخونین. خیلی حدیث خوبیه، من توصیه می کنم هفته ای یکبار مامان، باباهاتون رو دور هم جمع کنین، بشینین با هم دیگه این حدیث رو بخونین؛ تا به گفته ی پیامبر فرشته ها بیان توی خونتون، تا گناهاتون بخشیده بشه وغم هاتون برطرف بشه .
عیدغدیر رایگان
جبرئیل امین، از طرف خداوند گفت: ای پیامبر، اگر این حرف را به مردم نزنی، انگار پیامبری نکرده ای...
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
بعداز اینکه پیامبر خدا (ص) به مدینه هجرت کردند، دشمنان پیامبر، یعنی مشرکان مکه و شهرهای دیگر خیلی احساس خطر کردند. چرا؟!
چون گفتند : اگر ما محمد رو به حال خودش وا بگذاریم، امکان داره یه تیم درست کنه و بیاد با ما بجنگه، پس ما باید بهش حمله کنیم تا کارش رو یکسره کنیم.
اونها سه چهار تا جنگ خیلی سخت با پیامبر درست کردن، جنگ احد، بدر، خندق و... پیامبر خدا توی همه ی این جنگها پیروز شدن بجز یه جنگ که ماجراش رو توی داستان زندگی پیامبر تعریف کردم .
- آداب حج
چند سالی از هجرت پیامبر به مدینه نگذشته بود که، تو یه لشکرکشی به طرف مکه، موفق شدند ، مکه رو فتح کنند، کل بتها رو شکستند و مشرکان رو شکست دادن؛ کل عربستان یا به قول اون روزی ها، کل حجاز تحت فرمان پیامبر در اومد.
پیامبر خدا (ص) تبدیل شدن به رهبر کل عربستان و بعد از اینکه پیامبر رهبر شدن، تصمیم گرفتند برای آخرین مرتبه با مسلمانها به سفر حج برند؛
بچه ها ، حج که می دونید چیه؟ بعضی از پدر بزرگ و مادربزرگ های شما رفتند مکه ، سفر حج اعمالی داره که مثلا طواف دور خانه ی خدا یکیشه و اعمال دیگه
....
پیامبر تصمیم گرفتند حالا که همه ی مردم مسلمان شدند، به سرزمین مکه سفر کنند و اونجا اعمال حج روکامل برای مردم انجام بدن تا اونها یاد بگیرن. همین اعمال حجی که ما انجام می دیم از پیامبر یاد گرفتیم.
خلاصه پیامبر(ص) دستور دادند همه در این سفر شرکت کنند .امام علی(ع) ،حضرت زهرا (ع) و همه ی یاران پیامبر در اون سفر شرکت کردند.
پیامبر خدا(ص) طی چند روز اعمال حج رو کامل به مسلمانها یاد دادند و بعد به طرف سرزمین خودشون یعنی مدینه راه افتادند. مسلمون های دیگه هم هر کدام به سمت دیار خودشون رفتند.
- برکه ی غدیر خم
چند روزی از حرکت پیامبر نگذشته بود که پیامبر(ص) دستور دادند در یک مکان خوش آب و هوا به نام برکه ی غدیر خم همه ی سپاه شون بایستند؛ بعد یه دستور مهم دیگه هم دادند. گفتند: مسلمانهایی که جلو جلو رفتند به عقب برگردند و مسلمانهایی که عقب موندن زودتر خودشون رو به غدیرخم برسونند ، می خوام یه صحبت خیلی مهم باهاشون کنم. چه صحبت مهمی؟!
همه بیان می گم ، چه چیز مهمی می خوام بگم؛ اما این صحبت انقدر مهمه که خدا به من گفته : ای پیامبر ، اگر این حرف و خبر مهم رو به مردم نگی، انگار پیامبری نکردی، انگار هیچ کاری نکردی!!
یاران پیامبر که جلوتر رفته بودند برگشتن و آنهایی که عقب مونده بودن خودشون رو رسوندن،تا جایی که در سرزمین غدیر صد هزار نفر جمع شدن! به اندازه ی استادیوم آزادی مردم اونجا بودن .همگی جمع شدن تا پیامبر صحبت شون رو شروع کنن.
بارهای شتر که اسمش جهاز بود رو، روی هم گذاشتن تا به شکل یه تپه دراومد، پیامبر بالای جهازها ایستادن و شروع به صحبت کردند.
- اتفاق مهم
مردم همه سراپا، با دقت گوش می کردن تا ببینند پیامبر چه حرف مهمی رو می خواد بگه!
وسط های صحبت پیامبر بود که ایشون دستور دادن : علی جان، بیا بالا پیش من
همه تعجب کردند.!.!
عه وسط صحبت چرا علی ابن ابیطالب رو صدا کردند ؟!! علی بره بالا برای چه کاری؟! امام علی(ع) بالا رفتند و پیش پیامبر خدا ایستادن.
پیامبر خدا(ص) فرموند : من امروز شما رو اینجا جمع کردم تا جانشین بعد از خودم رو به شما اعلام کنم، جانشین بعد از من، رهبر بعد از من و مولای بعد از من، علی ابن ابیطالبِ...
همه ی جمعیت نگاه می کردند؛ اما بچه ها یه چیزی بهتون بگم!
بعضی ها اصلا از این خبر مهم پیامبر خوشحال نشدند که هیچ، عصبانی هم شدند و به هم می گفتند : بازمحمد پسرعمویش را همه کاره کرده است.
دیگری گفت : اگر محمد رابه حال خود بگذاریم ، علی را پیامبر بعد از خود می کند.
بعضی ها خیلی عصبانی شدند.
پیامبر همونجا اعلام کردند بعد از من پیامبری وجود ندارد؛ اما رهبر بعد از من علی ابن ابیطالب است، به حرفهای او گوش دهید، اگر به حرفهای علی گوش ندهید گمراه می شوید؛ مواظب باشید به علی حسودی نکنید که اگر حسودی کنید آتش جهنم شما را فرا می گیره.
پیامبر خیلی تاکید کردند که باید به صحبتهای علی گوش داد. عده ای هم خیلی خوشحال شدن .مثل سلمان، حضرت زهرا(س) و .... و عده ای هم بی تفاوت بودند.
صحبتها که تمام شد پیامبر فرمودند: ای مردم، با علی ابن ابیطالب بیعت کنید. بیعت یعنی مسلمانها دست هاشون رو در دستان امام علی بگذارند و با حضرت علی پیمان ببندند ، مسلمان ها دسته دسته با امام علی بیعت کردن. حتی همان هایی که دوستش نداشتن!
ماجرای غدیر که به پایان رسید، پیامبر خدا(ص) همراه تمامی یارانشون به سمت شهر بزرگ مدینه راه افتادن.
- حمله ی رومی ها
وقتی پیامبر وارد شهر شدند یه خبر مهمی به پیامبر رسید، یه خبر خیلی حساس! خبر رسید که یه لشکری می خواد به شما حمله کنه. از کجا؟!
از سرزمین روم ، روم همین اروپای الان ...
پیامبر تا این خبر رو شنیدند دستور دادن که مسلمون ها همه آماده بشین و به جنگ با رومیها بروند.
یاران پیامبر گفتند : پیامبر مگه شما نمیاین ؟؟
پیامبر(ص) فرموند : نه، من حالم خیلی بده.
پیامبر روزهای آخر خیلی حالشون بد بود و مریض شده بودند ؛ اما پیامبر دستور دادند همه ی مسلمانها آماده ی جنگ بشن به جز افرادی که خودم می گم، از جمله علی ابن ابیطالب.
چرا علی نیاد ؟! چون قراره علی جانشین و رهبر بعد از من باشه .علی باید بمونه تو شهر و مدیریت کنه . مسلمانها همه برای جنگ با دشمن برن.
پیامبر فرموند : لعنت خدا بر هر کسی که جنگ نره.
حال پیامبر هر روز بدتر و بدتر می شد؛ هنوز از ماجرای غدیر خم دوماه نگذشته بود که حال پیامبر خیلی خیلی بد شد به حدی که....
بچه ها ، ماجراهای تلخ زندگی حضرت زهرا (س) دیگه کم کم داره شروع میشه ...
رحلت پیامبر خدا(ص) رایگان
عده ای بعد از رحلت پیامبر در سقیفه جمع شدند تا رهبر بعدی را مشخص کنند😳مگر رهبر بعدی را پیامبر مشخص نکرده بود؟! 🤯
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- بیماری پیامبر
بچه ها ، هنوز دو ماه از حجة الوداع پیامبر و ماجرای غدیرخم نگذشته بود که حال پیامبر بدتر و بدتر شد، آنقدر حال پیامبر بد شد که میگن پیامبر(ص) دائم از هوش می رفتن یعنی پیامبر تا می اومدن روی پاهاشون بایستن ،یهو از هوش می رفتن و می افتادن .حال پیامبر خیلی بد شده بود.
بچه ها ! اون روزها حضرت زهرا (س) چقدر ناراحت بودن! خیلی دلشون گرفته بود .
یک روز حضرت زهرا سلام الله علیها به همراه امام حسن(ع)، امام حسین (ع)و امام علی(ع) برای عیادت به خونه ی پیامبر رفتن ؛ اما بچه ها ! پیامبر که انقدر حضرت زهرا(ع) رو دوست داشتن و بهشون احترام می گذاشتن، حتی به احترام حضرت زهرا(ع) از جاشون نتونستن بلند بشن .
حضرت زهرا (ع)که حال پیامبر رو دیدن به گریه افتادن و گفتن : ای پدر جان ، چرا
حال شما اینطوری شده ؟
پیامبر خدا(ص)، که حضرت زهرا (س)رو دیدن گفتن : فاطمه جان بر من گریه نکن، مصیبت هایی در انتظار توست...
چه مصیبت هایی؟ چه بلاهایی قراره سر حضرت زهرا بیاد؟!
پیامبر یه نگاهی به امام علی(ع) کردن و گفتن : علی جان، علی جان ! بعد از من، تو مظلوم میشی ومردم به تو بی توجهی می کنن و حتی وقتی سلام شون می کنی، جواب سلامت رو هم نمیدن علی جان.
اما فاطمه جان ! بعد از من....آخ آخ آخ
بعد پیامبر راجع به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و مصیبت هایی که برای امام حسن(ع) و امام حسین(ع) قرار بود اتفاق بیفته صحبت کردن .
بچه ها !حضرت زهرا (س)خیلی گریه کردن ، خییییلی ناراحت شدن، برای خودشون؟ نه!.. حضرت زهرا همه ی گریه شون بخاطر پدرشون پیامبر خدا(ص) بود . ایشون خیلی خیلی خیلی زیاد پیامبر رو دوست داشتن.
روزهای آخر عمر پیامبر(ص) بود . امام علی هم دائما کنار پیامبر بودن، پیامبر تب شدیدی داشتن، امام علی (ع)پارچه ی خیس می گاشتن رو پیشونی پیامبر تا حال پیامبر یکم بهتر بشه؛ اما مثل اینکه هیچ خبری از بهتر شدن نبود که نبود .
- عیادت یاران
یه روز پیامبر خدا (ص)همینطور که توی بسترشون دراز کشیده بودن و حالشون بد بود، یاران پیامبر، دور پیامبر نشستن، تا از پیامبر عیادت کنند .پیامبر که چشماشون رو باز کردن تعجب کردن که یارانشون دورشون نشستن، گفتند:
اینجا چیکار می کنین؟ !مگه من به شما نگفتم به جنگ با رومیان برید ؟ مگه من نگفتم که همگی برید؟ لعنت خدا بر هر کسی که به جنگ نره؟ الان شما اینجا تو شهر مدینه چیکار می کنید؟ یاران پیامبر که بعداً هم کارهای خیلی خیلی بدتری هم کردن، درجواب پیامبر (ص) گفتن : پیامبر ، ما دیدیم حال شما بده دلمون سوخت نخواستیم بریم.
پیامبر گفت : مگه من نگفتم برید؟ حال من بده که بده، دستور من بود که برید اصلا حالا که اینجوری شد ،یه قلم و کاغذ بیارین ، می خوام یه چیزی براتون بنویسم.
یاران پیامبر گفتند : پیامبر چی می خواین بنویسین ؟
پیامبر(ص) فرمودند : می خوام یه چیزی بنویسم که تا قیامت دیگه گمراه نشین.
بچه ها ! اون یاران پیامبر، حدس زدن پیامبر چه چیزی می خواد بنویسه. این ها همون یارانی بودن که وقتی پیامبر، امام علی(ع) رو بعنوان رهبر معرفی کرد، حسودی کردن ولجشون گرفت، اعصابشون خورد شد .این ها همون ها بودن، تا پیامبر این رو گفت اونها گفتن : یا محمد ، قلم و کاغذ می خواهد چه کند ؟ او هزیان می گوید حالش بد شده است و هزیان می گوید قلم و کاغذ دیگر چیست؟
باورتون میشه بچه ها؟!! اون ها گفتن پیامبر خدا داره هزیون می گه؟!
ای وای، ای وای، ای وای، خب اون ها می دونستن اگه برای پیامبر کاغذ بیارن ، پیامبر روش می نویسن که بعد از من علیِ جانشین من است و اینها دیگه نمی تونند جای پیامبر بشینن و نامردی کنن، نتونن حق امام علی(ع) رو بخورن و اون روز نگذاشتن پیامبر خدا(ص) روی کاغذ چیزی بنویسن.
- رحلت پیامبر
چند روز گذشت ، یک خبر خیلی خیلی بد توی شهر مدینه پیچید. خبر پیچید که پیامبر خدا از دنیا رفتن و به طرف آسمون پرواز کردن . بدنشون روی زمین موند اما روحشون پرواز کرد و توی آسمون ها رفت.
مسلمون ها خیلی ناراحت شدن، خانوم ها یا اونهایی که مونده بودن تو شهر خیلی ناراحت شدن؛ اما از همه بیشتر، امام علی (ع)و حضرت فاطمه زهرا (س) ناراحت شدن.بچه ها می دونستین لحظه ای که پیامبر از دنیا رفتن ، امام علی(ع) بالای سر پیامبر نشسته بودن و سر پیامبر روی پاهای امام علی(ع) بود؟!
آنقدر امام علی (ع)ناراحت شدن، که نگم براتون.
- سقیفه
بچه ها ، از دنیا رفتن پیامبر(ص) یه مصیبت بود و یه اتقاق خیلی خیلی وحشتناک دیگه هم توی شهر مدینه افتاد.
یه اتفاقی که یه عده ای توی مکانی به نام«سقیفه» دور هم جمع شدن تا چه کارکنن ؟؟ لابد پیامبر از دنیا رفته عزاداری کنن؟؟
نه !! دور همدیگه جمع شدن تا در مورد رهبر بعد از پیامبر تصمیم بگیرن.
مگه رهبر بعدی رو پیامبر(ص) مشخص نکرده بودن؟! مگه پیامبر نگفت بعد از من علی(ع) جانشینه؟؟
پیامبر(ص) گفت، ولی همون هایی که روز غدیر خم عصبانی شدن، حسودی کردن، همون ها بچه ها ! دور همدیگه جمع شدن تا یه تصمیم خیلی مهم بگیرن،
چه تصمیمی؟ که جانشین بعد از پیامبر چه کسی باشه؟ با چه حقی؟ کی بهشون اجازه داده بود؟ هیچکس، خودشون تصمیم گرفتن که در مورد مسأله ای به این مهمی تصمیم بگیرن .
می دونین چه ادعایی کردن؟ گفتن : پیامبر که نگفت جانشین بعد از من کیه، عه !صد هزار نفر شنیدن که پیامبر گفت .
چه جوری این حرف رو می زنین که ما نشنیدیم؟!
پیامبر(ص) گفت : من کنت مولاه فهذا علی مولاه« مولا یعنی دوست ، کی گفته مولا یعنی رهبر ! کی گفته؟ مولا یعنی دوست.
و اونها می گفتن پیامبر سه روز مردم رو در غدیر خم تو اون گرما نگه داشت که بگه: هر کی من رو دوست داره علی رو دوست داشته باشه؟!
_آره پیامبر مردم رو اونجا الاف کرد که فقط بگه علی رو دوست داشته باشین مردم!
یه همچین حرفی زدن، بعد هم دور همدیگه جمع شدن.بچه ها ، قبل از اینکه ماجرای سقیفه رو کامل براتون تعریف کنم، براتون بگم که چقدر حضرت زهرا (س) غصه خوردن .میگن وقتی که خبر به حضرت زهرا (س) دادن که پیامبر از دنیا رفت، ایشون از بس ناراحت شدن از هوش رفتن و بعد که بهوش اومدن شروع کردن بلند بلند گریه کردن.
بچه ها ! صدای حضرت زهرا(س) رو تا حالا نامحرم نشنیده بود؛ اما انقدر ناراحت شده بودن بلند بلند گریه می کردن و میگن انقدر حضرت زهرا(س) گریه کردن، که دیگه مجبور شدن از شدت سردرد یه پارچه ای محکم به سرشون ببندن.نمی دونم تا حالا عزیزی از شما از دنیا رفته یا نه؟ ان شاءالله هیچ کدوم تون عزیزی از دست ندین ؛ اما آدم وقتی یه عزیزش از دنیا میره انقدر غصه می خوره و گریه میکنه که نگو . حلا اون هم عزیزی مثل پیامبر، پدر مهربونی مثل پیامبر ...
حضرت زهرا(س) ، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) خیلی گریه می کردن؛ اما امام علی(ع) رو من نمی دونم چه حالی داشتن؟ پیامبر بغلشون بودن که از دنیا رفتن، امام علی(ع) چه حالی داشتن؟!
خلاصه ، در حالیکه خانواده ی پیامبر، دوستان و یاران واقعی پیامبر(ص) مشغول گریه و عزاداری بودن، یه عده توی »سقیفه« جمع بودن تا یه تصمیم خطرناک بگیرن .این تصمیم چیه و چه اتفاقایی افتاد؟
سقیفه رایگان
همه مشکلات و بیچارگی های ما از بعد از رحلت پیامبر شروع شد😱 راستی ماجرای سقیفه چیه؟!
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- انتخاب رهبر
بعد از این که پیامبر خدا(ص)، از دنیا رفتند و مسلمانهای واقعی، خصوصا حضرت فاطمه زهرا(س) عزادار شدند وگریان بر پیامبر بودند، یک عده از یاران قدیمی پیامبر کنار همدیگه جمع شدند تا رهبر بعدی را مشخص کنند!
بچه های عزیز ، همونطور که می دونید یاران پیامبر دو دسته بودند.
- یک عده کسانی که اهل مدینه بودند و وقتی پیامبر به شهر مدینه رفته بودن ، مردم مدینه به پیامبر کمک کرده بودند، اسم اونها انصار بود، به معنی یاری کننده ها.
- گروه دیگر کسانی بودند که از مکّه همراه پیامبر به مدینه رفته بودند ، که اسم اونها مهاجرین بود،یعنی کسانی که هجرت و سفر کرده بودند، از مکه به مدینه.
در قضیه ی سقیفه هر دو گروه بودند، هر دو گروه می خواستند رهبری را به دست بگیرند، هر دو گروه می خواستند رهبر از بین خودشان باشد.
برای همین دعوایی به پا شد، بحث بالا گرفت، گروهی می گفتن :امیر باید از ما باشد ولا غیر، چرا که ما فامیل های پیامبر هستیم، ما همان کسانی هستیم که پیامبر رو در مکّه یاری کردیم.
گروه دیگه می گفتن : برید کنار، ما بودیم که پیامبر رو در مدینه یاری کردیم، شما چه کاره هستید؟!
گروه مکّی می گفتند : مگر خداوند متعال در قرآن کریم نفرموده است: وَالسّابِقُوْنَ السّابِقُوْنَ اُولئِکَ الْمُقَرَّبُون ما کسانی هستیم که زودتر از شما ایمان آورده ایم به
پیامبر.
گروه مدینه که طرفدار پیامبر بودند می گفتند :مگر خداوند در قرآن نفرموده : کسانی که پیامبر رو یاری کردند از انصارهستند؟!، منظور از انصار ما هستیم دیگه!
هر چقدر بحث بالا می گرفت دو گروه به نتیجه نمی رسیدند .یک مرتبه دعوا بالا گرفت و کار به خشونت رسید. یارانی که پیامبر رو از مکّه به مدینه همراهی کرده بودند سه نفر بودند .ابوبکر ، عمر و ابوعبیده جراح.
یاران مدینه ی پیامبر بیشتر از آنها بودند .دعوا بین عمر و یکی از اهالی مدینه شدت گرفت و کار به خشونت رسید .در آخر این دو را از هم جدا کردند و گفتند :کار بسیار زشتی است که اینگونه به جان همدیگر افتادید . ما اینجا جمع شده ایم تا نظر بدهیم tرهبر بعدی چه کسی باشد، خیلی بد است که با یکدیگر دعوا کنیم؛ باید با یک دیگر با احترام و دوستی صحبت کنیم.
اهل مکّه گفتند : بسیار خب، امیر یکی از ما باشد، وزیر از شما انصار باشد.
اهل مدینه گفتند: نخیر، نمی شود، امیر از اهل مدینه باشد و وزیر از شماها که اهل مکّه هستید.
- بیعت با ابوبکر
دوباره بحث بالا گرفت که ابوبکر مداخله کرد و گفت :برای چه دعوا و بحث می کنید؟ !مگر این دنیا چقدرارزش دارد که این حرف ها رو می زنید؟
در صورتی که خود ابوبکر کسی بود که حق امام علی رو می خواست بگیره، بعد همین فرد می گفت: مگراین دنیا چقدر ارزش دارد!!
سخنرانی ابوبکر رو به اتمام بود که یکی از جمع انصار وقتی دید حرف های ابوبکر مناسب است، دستش را روی دست ابوبکر قرار داد و گفت :من با ابوبکر بیعت کردم.
چند نفر دیگر از انصار و مهاجرین که همراه ابوبکر بودند با او بیعت کردند و کار تمام شد.
یک نفر در آن جمع اعتراض کرد و گفت :من قبول ندارم، چرا حرف از بیعت می زنید این بیعت درست نیست.
این فرد پیرمردی به اسم سعد ابن عباده بود، او یکی از یاران بسیار بزرگ پیامبر بود؛ اما کسی به حرف او گوش نکرد.
بچه ها ، جمعیتی که با ابوبکر بیعت کردند همگی در خیابان های مدینه راه افتادند ، درست همان روزی که پیامبر(ص) از دنیا رفته بود و اینها با خوشحالی راه افتادند و به هرکسی می رسیدند از آنها بیعت می گرفتند.
مردم با تعجب می گفتند :کدام خلیفه؟ جانشین بعدی که علی هست، ابوبکر اینجا چکار می کند؟
پاسخ می دادند :همینه که ما می گوییم، با ابوبکر بیعت کن وگرنه گردنت را می زنیم.
مردم وحشت می کردند؛ بعضی ها قبول نمی کردند و با خشونت آنها مواجه می شدند و آنقدر مورد شکنجه قرار می گرفتند تا به زور بیعت کنند. بیعت کردن آن زمان همان رای دادن این دوره هست؛ مگه میشه به زور کسی رو مجبور کرد به کسی رای بده؟!!
پیامبر قبلا از مردم رای گرفته بود و مردم با علی(ع) بیعت کردند.
کسانی هم مردم رو تشویق می کردند که با ابوبکر بیعت کنند؛ اینها جمعیتشان زیاد شد و زیاد شد، وارد مسجد پیامبر شدند؛ ابوبکر، خلیفه ای که تازه به خلافت رسید رفت روی منبر نشست و شروع کرد به صحبت کردن و گفت :من بهترین شما نیستم ولی بالاخره پیش آمده ، پس بیاید با من بیعت کنید و مخالفت نکنید تا مسلمانها با هم یکی باشند و مردم هم با او بیعت کردند.
درست روزی که پیامبر از دنیا رفتند و امام علی(ع) مامور بودند تا ایشان رو کفن کنند، نماز میت بخوانند و پیامبر(ص) رو دفن کنند، یک عده ای انگار نه انگار که پیامبر از دنیا رفته؛ سریع خودشان را رئیس کردند و امام علی(ع) رو نادیده گرفتند و گفتند : رئیس ما هستیم و ولاغیر، و کسی که گوش نمیده مجازات می شود.
- دفاع از امام زمان
خبر به حضرت زهرا (س) رسید .ایشان بسیار ناراحت شدن. غمی که از فوت پیامبر داشتند دو برابر شد و بسیار اندوهگین شدند.
گفتند : حق علی را خوردند؟ حق جانشین برحق پیامبر را خوردند، این چه ظلمی است که انجام دادند؟ من نمی گذارم حقی که برای علی است را ضایع کنند.
ایشان وقتی دیدند امام زمانشان مظلوم و تنها هستند ؛ یک تنه از امام زمان شون دفاع کرد .یکی از دلایلی که برتری حضرت زهرا(س) رو نشون میده همین مورد است، ما هم اگر می خواهیم نسبت به افراد دیگه برتر باشیم باید هوای امام زمانمان رو داشته باشیم.
حضرت زهرا (س) اولین کاری که کردن؛ شبانه به همراه امام علی(ع) ،امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به خانه مهاجرین و انصار رفتند و خودشان را معرفی می کردند و از مردم می خواستند که چند کلمه ای با آنها صحبت کنند و از آنجایی که احترام حضرت زهرا(س) بسیار زیاد بود ، ایشان را به داخل خانه راه می دادند و ایشان می گفتند : مگر شما روز غدیر خم با علی بیعت نکردید؟ پاسخ مثبت می دادند.
حضرت زهرا(س) می گفتند :پس چرا دوباره با ابوبکر بیعت کردید؟ چرا بیعت خودتون با علی رو شکوندید؟ چرا نامردی کردید؟ چرا زیر قول خودتون زدید؟ ! آنها پاسخ می دادند : یادمان رفت .شما راست می گید، حالا که دیگه با ابوبکر بیعت کردیم نمی شه کاری کرد . حضرت زهرا(س) می گفتند : اشتباه کردید که بیعت کردید، نامردی کردید؛ بیاید دوباره با علی بیعت کنید.
بعضی ها قبول نمی کردند و می گفتند : نمی شه ما دیگر بیعت نمی کنیم .بعضی ها هم قبول می کردند و می گفتند : ما به یاری علی می آییم .حالا چه کاری باید انجام بدیم؟
حضرت زهرا(س) می گفتند : فردا موهای سر خودتون رو بتراشید و همگی به همراه شمشیر جلوی در خانه ی ما بیاید . می خواهیم بریم و بجنگیم و حکومت را پس بگیریم.
بچه ها ، حضرت زهرا (س)چهل شب رفتند به در خانه مردم و در زدند.
فکر کنید همین امروز حضرت زهرا (س) در خونه ی ما را بزنند! و بگن : چرا امام زمانتان را یاری نمی کنید؟ مگر نمی دانید امام زمانتان مظلوم است؟ مگر نمی دانید جز شما کسی را ندارد؟ چرا نمی آیید ایشان را یاری کنید؟
ما هم به دروغ میگوییم باشه؟!
بعد دوباره مشغول بازی و کارهای روزمره می شیم و امام زمان رو یادمون میره؟! مردم اون زمان دقیقا همین کارو کردن ! هرچقدر حضرت زهرا (س)با آنها صحبت می کرد و نصیحت شون می کرد، ولی اونها گوش نمی دادند.
بعضی ها قول می دادند که امام رو یاری می کنند؛ اما فردا که قرار بود برن هیچ کدوم نمی رفتند، جز چهار تن که همیشه همراه امام بودند.
قصّه این چهار تن مثل حضرت سلمان ، حضرت مقداد و .... هم در ادامه فصلها برای شما تعریف می کنیم .
اما ادامه قصّه خیلی تلخ تر و دردناکتر میشه، اتفاقهای ناگواری برای حضرت زهرا (س)می افته.....
فدک رایگان
بچه ها تا حالا مهم ترین سخنرانی حضرت فاطمه(س) رو شنیدین؟! 👂🏼
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- خطبه ی فدکیه
قسمت قبل گفتیم که حضرت زهرا (س) هر شب به خونه ی اصحاب و یاران پیامبر می رفتن و طلب کمک و یاری می کردن . در همین حال که داشتن طلب یاری می کردند، یک روز حضرت زهرا (س) مشغول کار کردن توی خونه بودن، که یه خبر خیلی ناراحت کننده بهشون رسید. چه خبری؟!
خبر رسید، ابوبکر، رئیس حکومت، دستور داده زمین های فدک رو که به نام حضرت زهرا (س) بود بگیرن و کارگرهایی که روی زمین کار می کردن رو اخراج کنند. چرا؟!
چون ابوبکر گفته: این زمین ها مال پیامبر بود پس الان برای ما هست و کی گفته زمین ها به حضرت زهرا (س)می رسه؟!
درحالی که پیامبر زمانی که زنده بودن ,چند سال قبل از فوتشون ، این زمین ها رو به حضرت زهرا هدیه داده بودند. اصلا مگه میشه کسی هدیه ای به شما بده بعدا بیاد پس بگیره؟ !نه نمیشه!
این خبر که به حضرت زهرا سلام الله علیها رسید دستور دادند زنان بنی هاشم، یعنی فامیل هاشون، همه دم خونه ی حضرت زهرا(س) برن و همه ی خانمها رفتند.
حضرت زهرا هم چادرشون رو سر کردن و همراه زنان بنی هاشم به سمت مسجد پیامبر راه افتادن تا برای مسلمین صحبت کنن و حق شون رو از ابوبکر پس بگیرن.
حضرت زهرا (س)وارد مسجد شدند، همه به احترام ایشون از جاشون پا شدند . خانمها و آقایون، همه بلند شدند.
حضرت زهرا(س) جلوی مسجد رفتن و دستور دادن یک پرده بکشند تا سخنرانی
کنند، هر چه باشد ایشون دختر پیامبرن، مقامشون خیلی بالاست، با اینکه 18 سال بیشتر نداشتن ....
- همه دیده بودن که پیامبر چقدر بهشون احترام می گذاشتن، جلوی پاشون بلند می شدن، دست و پیشانی شون رو می بوسیدند.
- همه یادشون بود پیامبر جلوی خانه حضرت زهرا (س)می رفتن ، دست بر سینه می گذاشتن و می گفتن: السلام علیکم یا اهل بیت نبوه و سلام می دادن بهشون !مردم یادشون بود، حضرت زهرا(س) چقدر مقام شون برای پیامبر بالا بود.
- همه این آیه رو یادشون بود و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا
قبلا قصّه ی این آیه رو براتون تعریف کردم!!
همه یادشون بود حضرت زهرا (س) کم کسی نبود. پرده زدند و ایشون شروع به سخنرانی کردن. بچه ها چه سخنرانی ای شده بود!!!این سخنرانی حضرت زهرا(س) به" خطبه ی فدکیه "معروفه. الان تو اینترنت جستجو کنید، براتون متن صحبتهای حضرت زهرا(س) با مردم و ابوبکر رو نشون میده.
حضرت زهرا (س)اول شروع کردن به حمد خدا. خدا رو به قشنگ ترین شکل حمد و ستایش کردن. خیلی قشنگ صحبت کردن
بعد، حضرت زهرا(س)درباره پیامبر گفتن: وای مردم یادتون رفته که داشتید از گل آلوده ترین چشمه ها آب می خوردید؟ !یادتون رفته به همدیگر رحم نمی کردید؟ ! یادتون رفته دخترانتون رو زنده به گور می کردید؟ !پیامبر آمد و شما را از این همه بدبختی نجات داد .پیامبر آمد و شما را هدایت کرد .چه شد که تا پیامبر خدا (ص) از دنیا رفت همه از او روی گردان شدید و فرمان خدا رو زمین زدید؟ ! مگر روز غدیر خم نبودید؟ مگر نشنیدید که پیامبر چه گفتند؟ ! مگر نشنیدید که پیامبر خدا (ص) گفتند جانشین بعداز من کیست؟ ! پس چرا اینگونه می کنید؟! از همه اینها بدتر !شما چطور مسلمانانی هستید؟ غیرت ندارید؟ ! دختر پیامبر شما دارد می گوید حق من را خوردند و زمین من را به نامردی گرفتن و برای شما آب از آب تکان نمی خورد و اصلا برایتان مهم نیست!
چطور مسلمانانی هستید؟ پدر من کم به شما خوبی کرد؟ !پ در من کم هوای شما را داشت؟ ! اگر پیامبر نبود شما هنوز گمراه بودید و دخترانتان را زنده به گور می کردید ! چرا قدر پدر من را نمی دانید؟ ! مگر خودتان ازپدرم نشنیدید که فرمود احترام هرکس را می خواهید داشته باشید باید احترام فرزندانش را هم داشته باشید! مگر من دختر پیامبر شما نیستم؟!
من آمده ام اینجا و به شما می گویم در حق من و جانشین بر حق پیامبر ظلم شده اما برای شما مهم نیست!!
- مکر ابوبکر
ابوبکر تا صحبتهای حضرت زهرا(س) رو شنید ، فهمید که ممکنه بخاطر صحبت های حضرت زهرا(س) مردم علیه او قیام کنند. برای همین گفت : فاطمه زهرا بگذار من هم صحبت کنم و بعد گفت: من از پیامبر شنیدم که انبیا و پیامبران برای فرزندان شون ارث نمی گذارن .
بچه ها ، این حرف درست نبود چون باغ فدک هدیه بود، ارث نبود.
حضرت زهرا(س) گفتن: این چه حرفیه که می گویید ؟ ! من چند آیه برای تو بخوانم که پیامبری از پیامبر قبل از خود ارث برد؟ ! چند آیه قرآن بیاورم که سلیمان از داوود ارث برد؟ ! مگر این آیات را در قرآن نخوانده ای؟ فراموش کرده ای؟ اگر فراموش کردی چطور می خواهی بر مردم حکومت کنی؟ تو مثلا جانشین پیامبر(ص) هستی ! نباید آیه قرآن را فراموش کنی! مگر پیامبر خودشان این آیات را نمی دانستن؟ ! مگر احکام را نمی دانستن؟! حتما تو از پیامبر آگاه تری که ایشان کاری کردن و تو می گویی اشتباه بود ! مسلمانان، شما بودید که پیامبر را یاری کردید .شما بودید که در کنار پیامبر (ص) جنگید . شما بودید که مشرکین و کفار را کنار زدید .چرا حالا در مقابل ظلم برای جنگ برنمی خیزید؟ چرا تنبلی می کنید؟ چرا امروز خوابیده اید و راحت طلبی را
انتخاب کردید؟ برخیزید و حق دختر پیامبرتان را بگیرید ! دارد به من ظلم می شود . دارد به علی ابن ابیطالب ظلم می شود. مگر شما داستان ظلم به ما را نشنیده اید ، ای انصار و مهاجرین ! شما بسیار پیامبر را یاری کرده اید و زحمت کشیدید حالا بعد از سالها جهاد، می خواهید کناره گیری کنید و بگذارید حق فاطمه زهرا(س) را بخورند؟! چرا هیچ اقدامی نمی کنید؟!
صحبت های حضرت زهرا(س) که به اینجا رسید ابوبکر گفت : فاطمه زهرا(س) ، این حرفها چیه که می گویی ؟!! یک تیکه زمینه دیگه، اگر ما گرفته باشیم و تو بتونی حرفت رو اثبات کنی ، بهت بر می گردونیم،.. چرا ناراحتی؟ ما تو رو دوست داریم ما تو رو قبول داریم، ما می دونیم تو چه جایگاهی داری ما می دونیم تو برترین زنان عالم هستی، ما می دونیم این ها رو، ما منکر حرفات نیستیم!
اصلا هم نمی خواهیم حق تو رو بخوریم .اگرهم ما اشتباه کردیم ، حق تو رو پس میدیم.
بچه ها، چرا ابوبکر این حرفها رو زد؟! چون ترسید اگر صحبتهای حضرت زهرا (س)به نتیجه برسه، مردم یک مرتبه همه شمشیر می کشن و حق حضرت زهرا (س )و امام علی (ع) رو از اون و عمر پس می گیرن؛ اما، ابوبکر با این حرفهاش موفق شد مسلمانان رو آروم تر کنه. بعد هم گفت : دختر پیامبر من که این اموال رو برای جیب خودم نمی خوام، من می خوام با این برای مسلمون ها اسب بخرم، اسلحه بخرم، که برن با دشمن ها بجنگند.
اصلا همه ی اموال من برای شما .این حرفها چیه ما که این حرفها رو نداشتیم که شما خودتون رو ناراحت می کنین ؟!!!
اما بچه ها، حضرت زهرا(س) کوتاه نیومدن. گفتن شما بزرگترین ظلم رو کردین. چه ظلمی؟! شما جانشین بر حق پیامبر رو کنار انداختین.
ابوبکر گفت: اینجا جای این حرفها نیست.
حضرت زهرا (س) که دیدن ابوبکر نمی گذاره صحبت کنن شروع کردن به گریه کردن و صحبت با پیامبر و گفتند : یا رسول الله، ای پیامبر خدا(ص)، ای پدر جان، عزیز دلم، تا تو بودی هیچ غصّه ای نداشتیم، کسی نمی توانست به ما ظلم کند .کسی نمی توانست حق ما رو بخورد؛ اما پدر جان به محض اینکه تو از دنیا رفتی حق ما روخوردند و حق جانشینت، پسرعمو و برادرت را خوردند؛ حق دخترت راخوردند.
ای پدر جان، تا تو بودی غصّه ای نبود، تا تو بودی دل ما آرام بود همین که تو رفتی بیچارگی ما شروع شد. ای پدر جان به داد ما برس، ما را یاری کن .
صحبتهای حضرت زهرا (س) که تموم شد یه مرتبه ابوبکر دید اوه اوه اوه اوه اوضاع خیلی خراب تر از این حرفهاست امکان داره مسلمانان عصبانی بشن. در ضمن بچه ها یه نکته ای یادتون نره ها ، خیلی از مسلمانان که حرف گوش کن و یار واقعی پیامبر بودند، رفته بودند با رومی ها بجنگن، مدینه نبودند وگرنه اوضاع اینجوری نمی شد . کسانی توی شهر مونده بودند که یا ساکت و بی تفاوت بودن یا از یاران ابوبکر و عمر بودن؛ با این حال اوضاع داشت برای ابوبکر خطرناک می شد.
ابوبکر گفت: باشه، اشکال نداره، من این زمین رو برمی گردونم، اما به یک شرط!...
قباله و سیلی رایگان
لطفا با حال مناسب این قسمت را گوش کنید😭😭😭
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- پس گرفتن فدک از ابوبکر
بعد از اینکه خطبه ی حضرت زهرا (س) به پایان رسید و مسلمون های تو مسجد صحبتهای حضرت زهرا(س) رو شنیدن، ابوبکر احساس خطر کرد؛ باخودش گفت: اگر من هیچ کاری نکنم، این ها میگن تو واقعأ حق حضرت زهرا(س) رو خوردی، باید یه کاری کنم، نمی تونم اینجوری ساکت بمونم و دست رو دست بزارم. اگر می خوام حکومت کنم و سر قدرت بمونم و همچنان رهبر باشم، باید حق زهرا رو پس
بدم وگرنه این فاطمه ی زهرا که من دیدم، اجازه نمیده حقش خورده بشه .آبروی ما رو می بره.
پس گفت که حضرت زهرا (س)پیشش بره و پیش او رفتن .
ابوبکرگفت : خب شما میگی این زمین مال شماست؟
حضرت زهرا (س) گفتند : بله
ابوبکرگفت : سند داری؟ کسی شاهده که پیامبر این زمین رو به تو داده؟
حضرت زهرا (س)گفتن :بله، علی ابن ابیطالب شاهده من است
ابوبکر یه حرف خیلی زشت زد .گفت: به روباه میگن شاهدت کیه ؟میگه دمم!
بچه ها به حضرت زهرا(س) یه همچین حرف زشتی زده ها! شاهدت دمته یعنی چی؟!
مگه حضرت زهرا (س)بخاطر یه تیکه زمین دروغ میگه و آخرتش رو خراب می کنه؟!
بچه ها یه چیزی بهتون بگم؛ بعضی از آدمایی که خودشون دروغ گو و گناه کارن، فکر می کنن همه دروغگو هستن، ولی آدمی که راست میگن حرف بقیه رو هم باور میکنه.
اصلا شاهد چیه؟ حضرت زهرا(س) میگه این زمین مال منِ؛ پس مال حضرت زهراست . حالا که میگن شاهد دارم و امام علی شاهده منه ، این چه حرف زشتیه که میزنی؟!
حضرت زهرا(س) اسم چند نفر دیگه رو بعنوان شاهد گفتن.
به هر ترتیب ابوبکر گفت: خیلی خب باشه بابا قبول؛ بیا روی کاغذ نوشت زمین فدک را ابوبکر به فاطمه ی زهرا بخشید. ننوشت که این زمین از اول مال حضرت زهرا(س) بوده، من دزدیدم و غصب کردم، حالا می خوام برگردونم.
نه!! نوشت ابوبکر به حضرت زهرا (س) بخشید.این را نوشت و کاغذ رو به دست حضرت زهرا(س) داد . آخ بچه ها، من هر وقت یاد این اتفاق می افتم جیگرم خون می شه.حضرت زهرا (س) کاغذ رو دستشون گرفتن و راه افتادن . بعضی ها میگن امام حسن هم اونجا بودن. حضرت زهرا به همراه امام حسن(ع) به طرف خونه راه افتادن.
- سیلی خوردن حضرت زهرا (س)
عمر دیده بود ابوبکر با حضرت زهرا (س) داره صحبت می کنه؛ تا صحبت حضرت زهرا (س) تموم شد ، دوید رفت پیش دوستش ابوبکر، گفت: چیکارکردی ابوبکر، چی شد؟ فاطمه ی زهرا چی گفت ؟
ابوبکر گفت : فاطمه زهرا دلیل آورد که این زمین مال اونه، من هم امضا کردم بهش برگردوندم .
عمرعصبی شد و گفت :چه کاری بود که تو کردی؟ این چه حرفی بود که تو زدی؟
چرا امضا کردی؟ میدونی این کار یعنی چی ؟! این کارت یعنی اینکه فاطمه ی زهرا راست گفت و ما دروغ گفتیم؛ آبرومون رو بردی. مگه ما دروغ گفتیم؟
ابوبکر سرش رو پایین انداخت و گفت: خب دروغ گفتین دیگه، قبول کنید دروغ گفتین حالا هم حق کسی رو که بهش دروغ گفتین رو برگردونید . حالا شما می گویی چیکار کنیم ؟!
عمر گفت : من می دونم چیکار کنم ، الان میرم و اون سند رو از فاطمه زهرا می گیرم .
بچه ها این قصّه رو که براتون می خوام بگم شاید تو روضه ها شنیده باشید.
عمر توی کوچه رفت ، یک مرتبه دید حضرت زهرا(س) دارن به طرف خونه شون میرن. او به سمت حضرت زهرا دوید .
حضرت زهرا(س) دستش تو دست های پسربزرگشون امام حسن(ع) بود؛ که اون موقع هشت، نه سال بیشتر سن شون نبود؛ اندازه ی بچه های کلاس دومی بودن . عمر ، جلوی حضرت زهرا(س) ایستاد و گفت : اون سند رو بده!
حضرت زهرا(س) گفتن : نمیدم؛ ابوبکر برای من نوشته، این سند مال من است .
عمر داد زد گفت: میگم سند رو به من بده .
حضرت زهرا (س) گفتن: داد نزن، من سند رو به تو نمی دهم .این سند حق منه، من هم بهت نمیدم .
وای بچه ها!! عمر که این صحبت حضرت زهرا (س)رو شنید، دستش رو بالا برد و محکم تو گوش حضرت زهرا زد. اینقدر محکم تو گوش حضرت زهرا زد که ایشون به دیوار خوردن و گوشوارشون شکست.
فکر کنین مامان خودتون باشه بچه ها! تصور کنید یه مرد بد اخلاقِ بی ادب، سر مامان تون داد بزنه و بعد هم تو گوش مامانتون بزنه! بعد حق مامان تون یا پول مامان تون رو با خودش ببره.
امام حسن(ع) کوچیک بود؛ اما به خاطر این اتفاق خیلی ناراحت شدن . حضرت زهرا (س)روی زمین افتادن.
بچه ها، حضرت زهرا (س)خیلی قوی بودن؛ اما آنقدر ضربه سیلی عمر محکم بود که وقتی حضرت زهرا (س)می خواستن به سمت خونه برن، مسیر رو خوب نمی دیدن و همه جا رو تار می دیدن. امام حسن(ع)،دست مادرشون رو گرفتن و به خونه بردنشون. بچه ها، دم خونه که رسیدن، حضرت زهرا(س) آروم تو گوش امام حسن(ع) گفتن : حسن جان، الهی قربونت برم، این یه رازِ بین من و تو. به کسی نگو امروز چی شد. بابات نباید بفهمه چون اگه بابات بفهمه یا مجبور شمشیر بکشه؛ که پیامبر دستور داده شمشیر نکشه، یا اینکه بابات دق می کنه پس برای کسی تعریف نکن حسن جانم ، قربونت برم.
امام حسن(ع)، تا آخر عمر این راز رو توی سینه شون نگه داشتن و به کسی نگفتن.
- تنها و غریب
اما بچه ها، بعد از این اتفاق، خیلی اوضاع بدتر شد .حال حضرت زهرا (س)روز به روز بدتر شد .هیچ کسی از مسلمون ها به یاری حضرت زهرا(س) نرفت . سند فدک رو هم که به نامردی از حضرت زهرا(س) گرفتن. شاید حتی بعضی ها دیدن حضرت زهرا(س)تو کوچه سیلی خورد؛ اما هیچ کسی از ایشون دفاع نکرد .. .
این یعنی ، دیگه کسی یار حضرت زهرا(س) نبود؛ حالا حضرت زهرا تو این وضعیت باید چیکار می کردن ؛ وقتی حق امام زمانشون داشت ضایع می شد؟!
فکر نکنید چون امام علی(ع) شوهر حضرت زهرا (س)بودن این کارها رو می کردن؛ نه!
حضرت زهرا (س) خانمی نبودن که به خاطر حق شوهرشون این کارها رو کنن.
امام علی(ع) ، امام اون زمان بودن و ایشون به خاطر اینکه حق امامش داشت ضایع می شد و به امام زمانش توهین می شد و درحقش نامردی می شد به یاری امام علی (ع)رفتن. بچه ها ، ما هم باید امروز اینجوری باشیم. باید یار امام زمان باشیم. اگه کسی علیه امام زمان حرف می زنه ناراحت شیم، جوابش رو بدیم. باید خودمون رو تبدیل کنیم به یکی از یارای امام زمان. یه جوری نشه مثل امام علی (ع)تنهای تنها و بی کس بشه!بچه ها ، امام علی(ع) تو خیابون ها راه می رفتند به مردم سلام می کردن؛ می دونید که زودتر سلام کردن کلی ثواب داره؛ اما کسی جواب سلام امام علی رو هم نمی داد؛ اما حضرت زهرا (س)از پا ننشستن، یک نقشه ی مهم دیگه کشیدن. چه نقشه ای؟! الان براتون تعریف میکنم.
- بیت الحزان
بعد از اینکه حضرت فاطمه ی زهرا (س)، پدر بزرگوارشون رو از دست دادن و حق امیرالمومنین، همسرشون وامام شون گرفته شد و بعد از اون حق خودشون، یعنی زمین فدک هم گرفته شد، از مردم دعوت کردن که بیایین ما رو یاری کنید، به ما کمک کنید؛ نگذارین ما مظلوم بمونیم و حق ما رو بخورن؛ اما هیچ کس به یاری امام علی(ع) و حضرت زهرا (س)نرفت.بعد از همه ی این ها نوبت رسید به گریه کردن های فاطمه ی زهرا(س) . ایشون صبح و شب بلندبلند گریه می کردن. انقدر گریه می کردن که همه ی مردم می شنیدن و متوجه می شدن که فاطمه زهرا داره گریه می کنه.
امام علی علیه السلام برای این که حضرت زهرا (س) اذیت نشن و مردهای نامحرم صداشون رو نشنون و مردم هم اذیت نشن؛ توی قبرستان بقیع، کنار قبر حضرت حمزه، عموی پیامبر، یه سایبون درست کردن و اسم اونجا بیت الاحزان شد.
یعنی چی؟ یعنی جایی که حضرت زهرا(س) هر روز دست امام حسن(ع)، امام حسین(ع) ، حضرت زینب(س) و حضرت ام کلثوم(س) رو می گرفتن و به اونجا می رفتن و شروع می کردن گریه کردن. چرا گریه می کردن ؟ همین سوال قرار بود برای مردم پیش بیاد یعنی مردم بیان بپرسن فاطمه ی زهرا(س)، دختر پیامبر، برترین زن عالم، چرا داری گریه می کنی؟ چی شده؟ ! در حق شما چه ظلمی شده؟ مردم به خودشون بیان.
بچه ها! گاهی اوقات برای شما پیش اومده که مامانتون هرچی میگه گوش نمی دید، هرچی مامانتون بهتون میگه متوجه نمی شید. تا اینکه می بینین، مامانتون اینقدر ناراحت میشه که گریه می کنه. اونوقت به خودتون می آیید و می گین من یه کاری کردم که مامانم گریه کنه.
مردم مدینه هم قرار بود به خودشون بیان و بفهمن یه کاری کردن که حضرت زهرا(س) داره گریه می کنه.
- فاطمه حق نداره گریه کنه
یه روز یه مردی به نام محمود بن لبید از بیت الاحزان رد شد، محمود تا چشمش به حضرت زهرا (س) افتاد که داره گریه می کنه دلش خیلی سوخت . همین الان شما خودتون تصور کنید ! گریه های حضرت زهرا (س) رو می تونید تحمل کنید؟ آدم نمی تونه گریه های عزیزش رو تحمل کنه، خیلی سخته .
محمود بن لبید رفت جلو و گفت: دختر پیامبر، پاره تن پیامبر، برترین زن عالم، چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ به خدا از گریه های شما جیگرم آتیش گرفت، دلم سوخت، اتفاقی افتاده که گریه می کنید؟
حضرت زهرا (س)گفتن: گریه می کنم به خاطر اینکه پدرم از دنیا رفته؛ اما گریه ی اصلی من به خاطر ظلمی هست که به جانشین پدرم شد .ظلمی که به علی شد، علت گریه ی من این است .
محمود بن لبید و چند نفر دیگه از مردم مدینه این حرف رو شنیدن و بعد این خبر توی شهر پیچید که فاطمه ی زهرا (س)به خاطر ظلمی که به علی شده گریه میکنه.
ابوبکر و یارانش احساس خطر کردن، گفتن بیت الاحزان باید جمع بشه، دیگه فاطمه زهرا حق نداره بیاد اینجا گریه کنه چون مردم که رد میشن، اعصابشون بهم می ریزه، امنیت روانی مردم گرفته میشه، فاطمه ی زهرا حق نداره گریه کنه. جمعی پیش امام علی (ع) اومدن و گفتن : یا علی، یا می روی زن و بچه ات رو جمع می کنی یا ما می دونیم چیکار کنیم.
امام علی علیه السلام که نمی خواستن یه وقت اتفاق بدی برای همسرشون و بچه ها شون بیفته، به فاطمه ی زهرا گفتن : خانوم جان، اینجا سر راه مردم گریه نکنید، گفتند مردم اذیت می شن. بیایین خونه بریم. حضرت زهر ا (س) بلند شدن و به همراه امام علی علیه السلام به خونه رفتن ؛ اما بچه ها، حضرت زهرا (س) از گریه هاشون دست برنمی داشتند و هر روز به مسجد پیامبر می رفتن یا توی خونه بلند بلند گریه میک ردن و برای پیامبر عزاداری می کردن.
شاید یک ماه، یک ماه و نیم از رحلت پیامبر گذشته بود؛ اما هنوز حضرت زهرا(س) هر روز گریه می کردن چرا؟چون حضرت زهرا (س) نمی خواستن ظلمی که به حضرت علی شد و حقشون که ضایع شد برای مردم عادی بشه. ابوبکر و عمر کم کم احساس یک خطر خیلی بزرگ رو کردن. چه خطری؟
احساس کردن گریه ها، صحبتها و همه ی تلاشهای حضرت زهرا(س) توی شهر، باعث میشه که مردم به طرف علی میل پیدا کنند و به یاری علی برن
حمله به خانه وحی رایگان
ماجرای دردناک😭 شهادت پسر سوم حضرت زهرا(س)
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
- آتش زدن خانه
بعد از اینکه سربازهای ابوبکر در خونه ی حضرت زهرا(س) رفتند و خواستن امام علی(ع) رو به زور ببرن، حضرت زهرا (س)نگذاشتن. اون ها دو - سه بار رفتند؛ اما هر دفعه حضرت زهرا(س) جلوی اون ها ایستادن و حتی در خونه رو براشون باز نکردن، سربازها پیش ابوبکر برگشتن وگفتن: ابوبکر ما هر کاری می کنیم فاطمه ی زهرا نمی گذاره ؛ حتی در خونه رو روی ما باز نمی کنه.
ابوبکر چند تا دیگه از یارانش رو فرستاد، گفت : برید هر جور شده علی رو پیش من بیارین . این یه دستوره...
یاران ابوبکر دوباره رفتند و این بار خیلی محکم به در زدند و گفتند :علی بن ابیطالب از خونه بیرون بیا ، همین که گفتیم.
حضرت زهرا (س) گفتن : بیرون نمیاد. اگر شما حاضرین دختر پیامبرتون رو بکشین علی میاد ؛ اما اگه حاضر نیستید ، علی بیرون نمیاد . مگر اینکه از روی جنازه ی من رد بشین تا دستتون به حضرت علی(ع) برسه. بچه ها، حضرت زهرا (س)خیلی شخصیت مقدسیه، کم کسی نیست.کسی جرأت نمی کرد بگه از روی جنازه ت رد می شیم، چون حضرت زهرا (س)خیلی محترم بودن.
سربازها چند بار دیگه هم اصرار کردن؛ اما دست از پا درازتر پیش ابوبکر برگشتن و گفتن : ابوبکر، هر کار می کنیم فاطمه ی زهرا در رو باز نمیکنه، چیکار کنیم؟!
ابوبکر گفت چاره کار دست یه نفر، یه نفر که جرأت کنه فاطمه ی زهرا رو کتک بزنه.
سربازها گفتند: چه کسی چنین جرأتی داشت؟
ابوبکر گفت : همون کسی که قبلا یه بار فاطمه ی زهرا رو کتک زده بود.
سربازها گفتن : کی؟! عمر !!
ابوبکر گفت : اون باید دم در خونه ی علی بره ، عمر رو با یه عده سرباز به اونجا می فرستم .
بعد رو کرد به عمر، گفت : میری هر جور شده علی بن ابیطالب رو به مسجد میاری.
عمر به همراه تعدادی سرباز با مشعل های آتشی که دستشون بود راه افتادن و به طرف خونه ی حضرت زهرا(س) رفتن . به پشت در که رسیدن، عمر گفت: فاطمه درب را باز کن باید علی را با خود به مسجد ببریم .
حضرت زهرا(س) گفتن: هرگز؛ من اجازه نمیدم ، مگر از روی جنازه ی من رد بشین.
عمر که اصلا این حرف ها رو متوجه نبود و حضرت زهرا(س) رو مثل بقیه قبول نداشت، گفت : به راحتی از روی جنازه ی تو رد می شویم و اگر در را باز نکنید خانه را با اهلش به آتش می کشیم.
یکی از سربازان عمر وقتی این جمله رو شنید فکر کرد عمر داره الکی تهدید می کنه. گفت : عمر، تو واقعا قصد داری خونه رو آتیش بزنی ؟!
عمرگفت : معلوم است . قطعا این خانه را به آتش می کشم ، اگر درب آن را باز نکنند.
فاطمه ی زهرا با صدای بلند گفت : عمر، من در این خانه هستم، دختر رسول خدا ! برترین زنان عالم؛ نوه های پیامبر و علی ابن ابیطالب در این خانه هستن .شما می خواهید کدام خانه را آتیش بزنید؟ حواست هست چه میگویی؟!
عمر گفت : علی بیرون میاد وگرنه همین که گفتم، در را آتش می زنیم .
بچه ها، عمر دستور داد، یه عده انسان بدجنس و بد برن و هیزم جمع کنن.
هیزم آوردن و جلوی در خونه ی حضرت زهرا (س)ریختن ، بعد هم هیزم رو آتیش زدن و در خونه ی حضرت زهرا (س)رو به آتش کشیدن و به محض اینکه در رو به آتش کشیدن حضرت زهرا(س) که پشت در ایستاده بودن حرارت و گرما رو احساس کردن، فریاد زدن و گفتند : ای پیامبر خدا، شاهد باش که با این خانه چه کردند .ای پدر جان شاهد باش، دری را که تو بوسه می زدی به آتش کشیدن .یا رسول الله، شاهد باش که چه ظلمی به ما شد!!
هنوز حضرت زهرا(س) مشغول صحبت و گلایه با پیامبر بودن که یک مرتبه عمر ، لگد محکمی به در زد و در، محکم به حضرت زهرا خورد و ایشون پشت در از هوش رفتن. در خونه باز شد. نگم که چه اتفاقایی افتاد....
محسن، پسر حضرت زهرا(س) که توی دلشون بود، پشت دری که به آتیش کشیده شده بود از دنیا رفت . سومین پسر امام علی(ع) پشت این در به شهادت رسید.
- دست علی را بستن
عمر و سربازانش تو خونه ریختن ، تا با امام علی(ع) و یارانش، که چهار - پنج نفر بیشتر نبودن بجنگن .امام علی علیه السلام مامور به سکوت بودن؛ سربازها هم از این فرصت خوب استفاده کردن.
مامور سکوت بودن یعنی، پیامبر به امام علی(ع) گفته بودن: علی جان اگر یار پیدا کردی با دشمن بجنگ و حقت رو پس بگیر؛ اما اگه یار نداشتی دست به شمشیر نبر .چرا که اگر دست به شمشیر ببری اینها قصدکشتنت رو دارن و اگه تو رو بکشن حسن و حسین رو هم به راحتی می کشن و اگر حسن و حسین رو بکشن، نسل تمام امامای بعدی رو از بین بردن. علی جان اگر به خانه ات حمله کردند، حتی اگر فاطمه رو زدن، تو سکوت کن .دست به شمشیر نشو، کاری نکن که اونها تهدیدت کنند و تو رو بکشن.
امام علی علیه السلام در حالی که مظلومِ مظلومِ مظلومْ بودند، دست هاشون رو بستن و طنابی به گردنشون انداختن .امام رو کشیدن و کشیدن و با خودشون به طرف مسجد بردن.
هنوز امام علی(ع) از کوچه ی خونه شون بیرون نرفته بودن که حضرت زهرا(س) پشت در بهوش اومدن.تا حضرت زهرا(س) به هوش اومدن اول در مورد امام علی(ع) پرسیدن، رو کردن به فضه، خادمشون و گفتن: علی ،رو کجا بردن؟ کجا بردن امام من رو؟
فضه گفت : خانوم، امیرالمومنین رو به طرف مسجد بردن تا به زور از ایشون بیعت بگیرند .
حضرت زهرا(س) پشت در بچه شون از دنیا رفته بود، حال خودشون خوب نبود و زخمی شده بودن؛ اما از جاشون بلند شدند و به طرف کوچه دویدن تا به امام علی(ع) رسیدن، پیراهن بلند امام علی رو گرفتن و محکم کشیدن.
دشمن گفت : فاطمه پیراهن علی را ول کن.
حضرت زهرا (س)گفت : هرگز، هرگز دست از دامن علی نمی کشم.
عمر گفت : یا ول می کنی یا...
یک مرتبه عمر رو کرد به یکی ازسربازانش، گفت: مغیره با غلاف شمشیرت بزن به دست فاطمه و دست فاطمه را از دامن علی جدا کن.
الهی بشکند دستت مغیره...
بعد از این ماجرا حضرت زهرا(س) روی زمین افتاد و دوباره چند ثانیه یا چند دقیقه از هوش رفتن. فضه رفت بالای سر حضرت زهرا(س) و شروع کرد به تکون دادن و صدا زدن حضرت زهرا...
- بیعت گرفتن از علی
وقتی حضرت زهرا (س)کمی بهترشدن، پرسیدن : فضه، علی رو کجا بردن؟ کجا بردن امامم، امیرالمومنین رو؟
فضه گفت :خانم، امیرالمومنین رو به طرف مسجد بردن.
دوباره حضرت زهرا(س) از جاشون بلند شدن و دویدن و به طرف مسجد رفتن و فریاد زدن : بس کنید، خدا از شما نگذرد، می خواهید علی بن ابیطالب را بکشید؟
چرا حضرت زهرا (س)این حرف رو زدن؟ چون اون ها شمشیرشون رو بالای گردن امام علی (ع)بردن و م یخواستن گردن امام علی(ع) رو بزنن.
حضرت زهرا(س) گفتند : اگر همین لحظه علی ر ورها نکنید، نزد مزار پدرم رسول الله می روم، از شما شکایت میکنم و بدانید که اگر من شکایت کنم عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد .
اون ها به حرفهای حضرت زهرا (س)گوش ندادن وایشون شروع کردن فریاد زدن، گفتن: یا رسول الله به داد ما برس، خدایا عذابت رو بر این قوم نازل کن .خدایا به داد ما برس .
یک مرتبه زلزله شروع شد! پایه های مسجد شروع به لرزیدن کرد .امام علی علیه السلام تا این لحظه رو دیدن رو کردن به سلمان و گفت ؛ سلمان سریع برو خودت رو به فاطمه ی زهرا رسون و بگو خانم، علی میگه این قوم رو نفرین نکنید،گفتن که اگر شما نفرین کنین، بالا و پایین شهر مدینه یکی میشه .چنان زلزله ای میاد که هیچکس زنده نمی مونه .
سلمان پیش حضرت زهرا(س) رفت و فرمان امام علی(ع)رو گفت؛ تا سلمان فرمان امام علی رو گفت، فاطمه ی زهرا دست از نفرین برداشت و سکوت کرد.اونها از امام علی به شکل خیلی عجیب غریبی بیعت گرفتن .به این شکل که امام علی دستهاشون بسته بود، باز نمی کردن که با ابوبکر بیعت کنن . بیعت یعنی دست دادن و امام علی دست نمی دادن.
اون ها دست ابوبکر رو کشیدن به دست امام علی و گفتن بیعت کردیم، تموم شد!
علی ابن ابیطالب هر کار می خواد از الان به بعد انجام بده.
اما بچه ها، اون ها نه تنها از امام علی بیعت گرفتند، بلکه یه چیز مهمتر رو از امام علی(ع) گرفتن؛ اون هم فاطمه ی زهرا بود.
فاطمه ی زهرا روز به روز حالشون بدتر و بدتر شد. تا اینکه...
عیادت ها رایگان
ماجرای عیادت زن های مدینه از حضرت زهرا(س)
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
قسمت قبل، ماجرای حمله به خونه ی حضرت زهرا(س) رو کامل براتون تعریف کردم و گفتم که چه بلاهایی به سر حضرت زهرا آوردن و بچه ی حضرت زهرا(س) رو بین در و دیوار کشتند و گفتم که امام علی رو به زور مسجد بردن و از امام علی علیه السلام بیعت گرفتن.
- عیادت زنان مدینه
بعد از اینکه از امام علی علیه السلام بیعت گرفتند و کارشون تموم شد، حضرت زهرا (س)توی بستر بیماری افتادن .حال ایشون روز به روز بدتر و بدتر می شد و خبر مریض شدن حضرت زهرا(س) توی کل شهر مدینه پیچید. همه برای همدیگه تعریف می کردن چه اتفاقی افتاد ؛ اصلا بعضی ها دیده بودن، بعضی ها توی همون کوچه بودن، دیدن که عمر چه جوری در رو شکوند و دیده بودن وقتی حضرت زهرا دامن امام علی(ع) رو گرفت و چه جوری مغیره دست حضرت زهرا (س)رو از دامن امام علی جدا کردن و همه ی اینها رو دیده بودن.
اما بچه ها ! وقتی حضرت زهرا(س) مریض شد، مردم به این فکر افتادن که حالا وقتشه که به عیادت حضرت زهرا (س)بریم.
زنهای انصار، یعنی زنان اهل مدینه، همگی بلند شدند به عیادت فاطمه زهرا سلام الله علیها رفتن. در زدن، فضه رفت در رو بازکرد .چرا؟ چون حضرت زهرا(س) دیگه نمی تونستن از جاشون بلند بشن و حالشون بخاطر اتفاق های اون روز پشت در ، بد بود.
بچه ها ، فقط یه خواهش ازتون دارم؛ هر بار که من میگم حضرت زهرا(س)، مامان خودتون رو به جای حضرت زهرا (س)ببینین و فکر کنین حال مامان خودتون انقدر بد باشه، چقدر آدم ناراحت میشه وقتی حال مادرش بده!
زنهای انصار وارد خونه شدن و به حضرت زهرا (س)سلام کردن، حضرت زهرا هم جواب سلامشون رو دادن. بچه ها اینها همون زنهایی هستن که حضرت زهرا (س) شب تا صبح براشون دعا می کرد؛ اما موقعیکه لازم بود به یاری حضرت زهرا(س) برن، ایشون رو تنها گذاشتن.
زنان های انصار ،کنار بستر حضرت زهرا(س) نشستن و حالشون رو پرسیدن، گفتن : خانم جان از دیشب تا حالا حالتون چطوره؟ بهتر شدین؟
حضرت زهرا (س)گفتن: صبح را به شب رساندم در حالی که دیگر از دنیای شما بی زارم . مردان شما را آزمایش کردم، آنها همه از این آزمایش سرافکنده بیرون آمدند .از آنها ناامید شدم .آنان علی را که رهبر بعد از رسول خدا(ص) بود و از طرف خدا انتخاب شده بود به دور افکندند و دنبال دیگران رفتند.
صحبتهای حضرت زهرا(س) که به پایان رسید، زنهای انصار حسابی خجالت زده بودن , سرشون رو پایین انداختن و هیچی نگفتند.
حضرت زهرا(س) دوباره فرمودند : مگر پدر حسن و حسین چه ایرادی داشت که او را کنار گذاشتند .آری مردان شما به او حسودی می کنند، زیرا او در راه خدا، از آنان برتر است .به خدا قسم اگر رهبری علی را قبول می کردید و از او اطاعت می کردید برکات زمین و آسمان بر شما نازل می شد؛ اما حالا که او را کنارگذاشته اید، چنان دچار گرفتاری و ظلم ستمگران خواهید شد که از این کرده خود پشیمان شوید. صحبتهای حضرت زهرا(س) تموم شد، اونها دیدن دیگه کاری نمیتونن بکنن، خیلی خجالت زده بودن، حضرت زهرا(س) حجت رو بر اونها تموم کردن. بلند شدن و رفتن.
وقتی داشتن از خونه بیرون می رفتن ، یواشکی یکی از خانم ها به یکی دیگه گفت : فاطمه ای که من دیدم،خوب شدنی نیست . فاطمه زنده نمی مونه.
بچه ها! فکر کنید حضرت زینب سلام الله این حرف رو می شنید! واویلا ، دختر 4-5 ساله بشنوه که یکی بگه مامانش دیگه زنده نمی مونه !
اونها از خونه حضرت بیرون رفتن و پیش شوهراشون رفتن و شروع کردن به دعوا کردن، گفتن: خجالت بکشین، شماها مرد نیستین، شما غیرت ندارین، دختر پیامبر رو توی شهرتون زدن. دختر پیامبر داره از دنیا میره . هنوز نشستین توی خونه هاتون! به چی دل خوش کردین؟ !به نماز روزتون؟! به قول ما نمازتون بخوره به کمرتون.
- نیرنگ ابوبکر و عمر
ابوبکر و عمر دیدن اُه اُه اوضاع خیلی خطرناک شده .مریضی حضرت زهرا (س) خیلی به ضررشون شد، گفتن یه کاری باید کرد، حالا که اینجوریه ما هم عیادت فاطمه زهرا بریم ، بعدم توی شهر پخش می کنیم که ما با هم آشتی کردیم.
ابوبکر و عمر ، پیش امام علی(ع) رفتن تا اجازه بگیرن که به عیادت حضرت زهرا برن.
امام علی(ع) گفت : من به خونه میرم و با خانومم صحبت کنم اگه خانم اجازه داد، می گذارم به عیادت برین.
امام علی(ع) به خونه رفتن و به حضرت زهرا(س) گفتن : فاطمه جان، همسر عزیزتر از جانم ، ابوبکر و عمر می خوان به عیادت شما بیان ، من بهشون گفتم هرچی شما بگی .نظر شما چیه؟
حضرت زهرا(س) صداشون رو صاف کردن و فرمودن: علی جان، خانه، خانه ی توست و من هم کنیز تو هستم .هر تصمیمی که بگیری از آن اطاعت می کنم.
امام علی (ع) که پاسخ حضرت زهرا(س) رو شنیدن، گفتن : اشکال نداره، بگذاریم به عیادت بیان.
ابوبکر و عمر و چندین نفر دیگه، به خونه ی حضرت زهرا(س) رفتن
بچه ها، اونها یا الله یا الله گویان وارد شدن، کنار حضرت زهرا (س) نشستن و حضرت زهرا(س) به هر سختی که بود، همینطورکه دراز کشیده بودن، روشون رو برگردوندن که اونها رو نبینن و اینجوری اعلام کردن ناراحتن و قهرن.
اونها سلام کردن؛ اما حضرت زهرا(س) جواب سلامشون رو نداد. چرا؟! چون جواب سلام مسلمون واجبه .جواب سلام مومن واجبه، نه هر کسی.
اونها که می خواستن خودشیرینی کنن، گفتن : حال شما چطوره فاطمه زهرا؟
حضرت زهرا(س) که خیلی زرنگ بودن و نمی خواستن اونها سوء استفاده کنند، فرمودند: قبل از اینکه سخنی با شما بگویم، از شما می پرسم که آیا من را زنی راستگو می دانید و سخنان مرا تصدیق می کنید؟
ابوبکر که سخن حضرت زهرا (س)رو شنید گفت :معلومه که تصدیق می کنم، شما راستگوترین زن این شهری، شما برترین زنان عالم هستی .بفرمایید هر چی شما بگید من تصدیق می کنم.
حضرت زهرا (س)که سخنان ابوبکر رو شنیدن فرمودند : همه شما از پدرم رسول خدا شنیده اید که فرمودند : فاطمه پاره ای از وجود من است هر کس او را ناراحت کند و بیازارد گویی مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد گویی خدا را آزرده کرده . به خدا قسم که من از رفتار شما دو نفر ناراحت و از شما بیزارم و دیگر هیچ سخنی با شما ندارم .
بعد از این که سخن حضرت زهرا (س)به پایان رسید، ابوبکر و عمر و اطرافیانش موندن چی بگن و چه جوابی بدن!! ابوبکر زیر گریه زد وگفت : به خدا من نمی خواستم اینجوری بشه . قصدم این نبود، یهویی شد .ببخشید.
بچه ها ، الکی میگفت! اگه نمی خواست اینجوری بشه عمر رو نمی فرستاد که در خونه ی حضرت زهرا (س)بره . می دونست اگر عمر بره دوباره حضرت زهرا (س)رو می زنه.
عمر عصبانی شد .گفت گریه نکن مرد گنده، حالا یه زن گلایه کرده ازت.اصلا زن ها مگه مهمن؟ بریم خونمون، آبرومون رو بردی؛ ما رو نگاه کن کی رو رهبر کردیم.
- گریه های حضرت زهرا (س)
ابوبکر و عمر، از خونه حضرت زهرا(س) بیرون رفتن و خبر صحبتهای حضرت زهرا تو شهر مدینه پیچید، مردم به شدت ناراحت شده بودند؛ اما بچه ها! حال حضرت زهرا(س) خیلی بد بود، هم حال جسمی شون، هم حال روحی شون.
حضرت زهرا (س) صبح و شب گریه می کردند .مثل قبل، انقدر گریه می کردن که
یه روزهمسایه های امام علی(ع) به ایشون گفتن : یا علی، یا ابالحسن، به فاطمه بگو یا صبح گریه کنه یا شب. اگر صبح گریه کنه ما شب ها بخوابیم، اگر می خواد شب ها گریه کنه ما روزها بخوابیم، ما نمی تونیم با فاطمه زندگی کنیم، او دائم گریه میکنه.
امام علی علیه السلام فرمودن: اشکالی نداره، فاطمه زیاد مهمون شما نیست. به زودی فاطمه خواهد رفت؛ اما بعدا غصه می خورید که چه ظلم هایی به او کردین
شهادت رایگان
امام علی(ع) با گریه 😭 فرمودند: ای فاطمه جان، همسرم با من سخن بگو...
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
به نام خداوند بخشنده مهربان
روز به روز حال حضرت فاطمه ی زهرا بدتر و بدتر می شد .آنقدر حال حضرت زهرا بد شده بود که هیچکس ازمردم شهر امید نداشت ایشون زنده بمونه حتی خود حضرت زهرا ...
یک روز حضرت فاطمه ی زهرا گفتن بچه هاشون کنار بسترشون بشینن و دعا کنن .بچه ها با خوشحالی کنار مادر نشستن تا دعا کنند مادر هرچه زودتر شفا بگیره و خوب بشه . حضرت زهرا گفتن : بچه ها دستاتون رو بالا بیارید و همه با هم دعا کنیم.
امام حسن، امام حسین، حضرت زینب و حضرت ام کلثوم، دست هاشون رو بالا بردن که حضرت زهرا فرمودن: خدایا ، مرگ من رو هر چه سریعتر برسان.
بعد از این دعای حضرت زهرا، بچه ها شروع کردن به بلند بلند گریه کردن و خودشون رو تو بغل مامانشون انداختن. نمی دونم حال امام حسن و امام حسین چطور بود ! اما بچه ها خودتون تصور کنید مامانتون یه مریضی خیلی سخت بگیره بعدم همچین دعایی کنه، خیلی دلتون می سوزه و غصه می خورین؛
- وصیت های حضرت زهرا (س)
امام علی علیه السلام از همه ناراحت تر بود، کسی نمی دونه امام علی چقدر حضرت زهرا رو دوست داشتن ؛ اما امام علی علیه السلام خودشون می گن بعد از پیامبر خدا، هیچ کسی رو روی کره ی زمین اندازه ی حضرت زهرا دوست نداشتن .پس امام علی، حضرت زهرا رو خیلی دوست داشتن.
بچه ها ! شب آخری که حضرت زهرا زنده بودن، گفتن: علی جان بیا می خوام وصیت کنم و گفتند : علی جان من را شبانه غسل بده، شبانه کفن کن و شبانه به خاک بسپار .علی جان من راضی نیستم ابوبکر و عمر در تشییع جنازه من حاضر باشند و بر پیکر من نماز بخوانند . علی جان قبر من را مخفی نگهدار و اجازه نده هیچ کس از مکان آن باخبر شود .علی جان بعد از من هوای حسن، حسین و زینبین را داشته باش و اجازه نده احساس تنهایی کنند .علی جان بعد از من ازدواج کن دوست ندارم فرزندانم بی مادر بزرگ شوند.
امام علی علیه السلام خیلی گریه می کردن و وصیتهای حضرت زهرا رو گوش می کردن.
بچه ها، حضرت زهرا یه وصیت خیلی جالب کردن، گفتن: علی جان، برای من تابوتی بساز که دیواره داشته باشه آخه اون زمان تابوت هایی که عربها داشتن، دیواره نداشت . مثل برانکارد الان بود که مریضها را روی آن می گذارن. ایشوم گفتن دوست ندارم کسی بدن من رو حتی از زیر پارچه ببینه.
امام علی علیه السلام با دست های خودشون تابوت درست کردن.
- تنهایی علی
بچه ها، فردای اون روز حضرت زهرا از جاشون بلند شدن و شروع کردن به مرتب کردن . همه ی بچه ها خوشحال شدن که بالاخره مامانشون حالش خوب شد . حضرت زهرا خونه رو جارو زدن ، دست کشیدن به سر امام حسن و امام حسین و موهای حضرت زینب رو شانه کردن و کارهای خونه رو انجام دادن .
بچه ها چند دقیقه ای از کارهای خونه نگذشته بود که حضرت زهرا دوباره توی بستر بیماریشون دراز کشیدن و گفتن : اسما ! من به بستر می روم . چند دقیقه ا ی دیگه من را صدا بزن . اگرجواب دادم یعنی هنوز زنده ام ؛ اما اگر جواب ندادم، بدان که روحم پرواز کرده است و پیش پدر بزرگوارم رسول الله رفته است.
اسما میگه چند دقیقه ی بعد من حضرت زهرا رو صدا کردم؛ اما هیچ جوابی ندادن . امام حسن و امام حسین که دیدن دیگه مامانشون جواب نمیده، شروع کردن بلند بلند گریه کردن و خودشون رو روی بدن مادر انداختن و فریاد می زدن : مادر تو رو خدا جواب بده ، مادر برای آخرین بار که شده با ما صحبت کن .مادر ما بدون تو
می میریم . مادر ! مادر به داد ما برس...
اما هیچ جوابی از حضرت زهرا نمی آمد .
فضّه خادم حضرت زهرا پیش امام حسن و امام حسین رفت و گفت: آ قازاده ها ! دنبال امام علی برید و بگین باباتون بیاد، باباتون رو خبر کنین.
امام حسن و امام حسین با ناراحتی و با چشم های پر از اشک دوون دوون به مسجد رفتن تا امام علی رو صدا کنن و خبر رو به ایشون دادن، امام علی از شدت ناراحتی غش کردن. به هوش که اومدن با عجله به خونه رفتن؛ اما بین راه هی زمین می افتادن و بلند می شدن ، هی زمین می افتادن هی بلند می شدن.
بچه ها این همون امام علی بود که در خیبر رو از جا کندن؛ اما انقدر حالشون بد شده که حتی توان نداشتن راه برن.
به هر شکلی بود به خونه رفتن وتا به خونه رسیدن چشمشون به بدن بی جان حضرت زهرا افتاد. علی خودشون رو به بدن حضرت زهرا رسوندن وگریه کردن و گفتن : فاطمه جان با من صحبت کن .دختر پیامبر چیزی بگو تا علی جان نداده . فاطمه زهرا با من صحبت کن...
اما بچه ها حضرت زهرا از دنیا رفته بودن . مردم شهر ، توی خونه ی حضرت زهرا ریختن و با صدای بلند فریاد می زدند ومی گفتن: بدن حضرت زهرا رو بیارین تا تدفین کنیم .
ابوبکر و عمر جلوتر از همه می خواستن به بدن حضرت زهرا نمازبخونن ؛ اما امام علی فرمودن: فاطمه ی زهرا وصیتهایی داره که ما باید اجرا کنیم ،برید فردا بیاین.
- تشییع جنازه
مردم که رفتن، امام علی علیه السلام منتظر موندن تا شب شد، وقتی شب شد امام علی علیه السلام بدن حضرت زهرا رو با کمک اسما شستن .بعد از اینکه بدن حضرت زهرا رو شستن و غسل کردن، بدن ایشون رو با کفن پوشوندن .بعد از اون گفتن: امام حسن، امام حسین ، زینب و ام کلثوم برن برای آخرین بار با مادرشون وداع کنند .
چه حالی داشتن امام حسن و امام حسین ؟ بلند بلند گریه میکردن؛ اما امام علی می گفتن : آروم، کسی نباید صدای گریه های شما رو بشنوه .
غسل و کفن کردن حضرت زهرا که تمام شد، امام علی، امام حسن و امام حسین رو
دنبال یاران خاصشون فرستادن .مثل سلمان و مقداد .گفتن برید دنبال اینها و بگین بیان که می خواهیم بدن فاطمه روتشییع کنیم . یاران خاص امام به همراه امام علی به سمت قبرستان بقیع رفتن و امام علی 40 تا شکل قبر ساختن؛ اما فقط یک قبر رو کندن و بعد با دست های خودشون بدن
حضرت فاطمه ی زهرا را داخل خاک گذاشتن.
بچه ها، من نمی دونم امام علی چه حالی داشتن، هر وقت امام علی حالشون خیلی بد می شد و دلشون خیلی می گرفت، دو رکعت نماز می خوندن و با خدا صحبت می کردن .اون لحظه هم دو رکعت نماز خوندن و با خدا صحبت کردن .بعد با دست های خودشون روی بدن حضرت زهرا خاک ریختن و بدن ایشون رو دفن کردن.
- علی شمشیر به دست
فردا شد. مردم شهر جلوی خانه حضرت زهرا و امام علی رفتن وهمگی می گفتن : خب حالا فاطمه ی زهرا رو بیارید ، می خوایم تشیع کنیم و بدنش رو دفن کنیم .
امام علی فرمودند: دیشب فاطمه ی زهرا رو تشیع کردیم و بدنش رو دفن کردیم.
ابوبکر و عمر که این حرف رو شنیدن عصبانی شدن و فریاد زدن: با اجازه ی کی بدن فاطمه رو دفن کرده اید؟ مگر ما به شما اجازه داده بودیم؟
امام علی گفتن : این وصیت خود فاطمه بود . فاطمه زهرا به من وصیت کرده بود که بدنش رو شبانه غسل بدم و کفن و دفن کنم و وصیت کرده بود شما دو نفر در تشیع پیکر او نباشین.
اون ها که این رو حرف رو شنیدن گفتن: حالا که اینطوریه، ما به قبرستان بقیع می رویم و هر قبر جدیدی باشه می کنیم، بالاخره توی یک قبر بدن فاطمه هست .بدن فاطمه را بیرون می اریم، نماز می خوانیم و بعد خاکش می کنیم.
این رو که گفتن دیگه امام علی طاقت نیاوردن؛ به خونه رفتن و شمشیرشون رو برداشتن. اون ها هم با بیل و کلنگ به قبرستان بقیع رفتن.
تا عمر کلنگ رو بالا برد که به زمین بکوبه ، امام علی یقه اش رو گرفت و کوبیدش به زمین و گفتن: به خدا قسم اگر کلنگ فقط یک بار به زمین بخوره، قبرستان بقیع رو از خون تو سیراب می کنم.
عمر که عصبانیت امام رو دید حسابی ترسید و هیچی نگفت.
امام علی گفتن : اگر بیل و کلنگ یکی از شما ها به زمین بخوره، خونش رو اینجا می ریزم . می دونید که دروغ نمیگم و می دونین که میتونم این کار رو بکنم...
اون ها که این حرف رو شنیدن، دست از کار برداشتند و به خونه هاشون رفتن.
بچه ها ، امام علی، امام حسن ، امام حسین و امام های بعدی هیچ کدوم به مردم نگفتند قبر مادرشون حضرت زهرا کجاست!
این بود قصه ی حضرت فاطمه ی زهرا ان شاالله که حضرت زهرا برای ما هم مادرن و
برامون مادری می کنن.
بچه ها، آخرین حرف من اینکه ، هر وقت گرفتاری دارین و ناراحت می شین هر وقت چیزی می خواین از خدا، بگین خدایا به حق فاطمه ی زهرا این کار رو برای ما بکن و به حضرت زهرا توسل کنید و از ایشون کمک بخواین و مطمئن باشین کارتون درست میشه
موارد مرتبط
قصه زندگی امیرالمؤمنین امام علی (شهادت)
ماجرای ضربت خوردن امام علی(ع) به دست ابن ملجم بدجنس و نامرد
و بعد هم وصیت های حضرت
و شهادت امیرالمؤمنین


یا فاطمه زهرا
مردم هنوز هم همون جوری هستن 🥲…
تشکر بابت تمام فعالیتهای و زحمات بی نظیر تون ،اجرتون با مادر پهلو شکسته سادات
خیلی خیلی خوب بود